determinant

/dəˈtɜːrmənənt//dɪˈtɜːmɪnənt/

معنی: تعیین کننده، تصمیم گیرنده، جازم
معانی دیگر: (عامل) تعیین کننده، معلوم کننده، گماردگر، نمایانگر، شناسگر، عاجز

جمله های نمونه

1. education is a determinant of the country's success in the future
آموزش و پرورش عامل تعیین کننده ی میزان پیشرفت کشور در آینده است.

2. minor of a determinant
کهاد دترمینان

3. The main determinant of economic success is our ability to control inflation.
[ترجمه گوگل]عامل اصلی موفقیت اقتصادی توانایی ما در کنترل تورم است
[ترجمه ترگمان]تعیین کننده اصلی موفقیت اقتصادی توانایی ما برای کنترل تورم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Social class is a major determinant of consumer spending patterns.
[ترجمه گوگل]طبقه اجتماعی عامل اصلی تعیین کننده الگوهای هزینه مصرف کننده است
[ترجمه ترگمان]طبقه اجتماعی تعیین کننده اصلی الگوهای مصرف کنندگان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Interest rates are a major determinant of currency trends.
[ترجمه گوگل]نرخ بهره یکی از عوامل تعیین کننده اصلی روند ارز است
[ترجمه ترگمان]نرخ های بهره تعیین کننده اصلی رونده ای ارز هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The major determinant of L 2 is expectations of changes in the earning potential of securities and other assets.
[ترجمه گوگل]عامل اصلی تعیین کننده L 2 انتظارات از تغییرات در پتانسیل سود اوراق بهادار و سایر دارایی ها است
[ترجمه ترگمان]تعیین کننده اصلی L ۲، انتظارات از تغییرات در پتانسیل درآمد اوراق بهادار و دارایی های دیگر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Others disagree, and find the determinant factors in the economic sphere.
[ترجمه گوگل]برخی دیگر مخالف هستند و عوامل تعیین کننده را در حوزه اقتصادی می یابند
[ترجمه ترگمان]برخی دیگر مخالف هستند و عوامل تعیین کننده در حوزه اقتصادی را پیدا می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. No one claims that advertising is the only determinant of tobacco consumption or smoking prevalence: to do so would be absurd.
[ترجمه گوگل]هیچ کس ادعا نمی کند که تبلیغات تنها عامل تعیین کننده مصرف دخانیات یا شیوع استعمال دخانیات است: انجام این کار پوچ خواهد بود
[ترجمه ترگمان]هیچ کس ادعا نمی کند که تبلیغات تنها عامل تعیین کننده مصرف دخانیات یا شیوع مصرف دخانیات است: انجام این کار احمقانه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. For all groups the main determinant of improvement in mean hearing threshold was the otoscopic presence or absence of fluid.
[ترجمه گوگل]برای همه گروه‌ها، تعیین‌کننده اصلی بهبود میانگین آستانه شنوایی، وجود یا عدم وجود مایع به روش اتوسکوپی بود
[ترجمه ترگمان]برای همه گروه ها، تعیین کننده اصلی بهبود در آستانه شنوایی متوسط، حضور otoscopic یا عدم وجود سیال بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It is to be observed that the determinant of A is readily found from the condensation procedure.
[ترجمه گوگل]باید توجه داشت که تعیین کننده A به راحتی از روش تراکم یافت می شود
[ترجمه ترگمان]باید مشاهده کرد که عامل تعیین کننده A به آسانی از فرآیند تغلیظ پیدا می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Thus income is a major determinant of the demand for a product.
[ترجمه گوگل]بنابراین درآمد عامل اصلی تعیین کننده تقاضا برای یک محصول است
[ترجمه ترگمان]بنابراین درآمد یک عامل تعیین کننده اصلی تقاضا برای یک محصول است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Hence price is a major determinant of demand.
[ترجمه گوگل]از این رو قیمت عامل اصلی تعیین کننده تقاضا است
[ترجمه ترگمان]از این رو، قیمت تعیین کننده اصلی تقاضا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The free market will remain the key determinant.
[ترجمه گوگل]بازار آزاد همچنان عامل اصلی تعیین کننده خواهد بود
[ترجمه ترگمان]بازار آزاد به عنوان تعیین کننده اصلی باقی خواهد ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The major determinant of these so-called objective needs must be the number of pupils in each school.
[ترجمه گوگل]تعیین کننده اصلی این نیازهای به اصطلاح عینی باید تعداد دانش آموزان هر مدرسه باشد
[ترجمه ترگمان]تعیین کننده اصلی این به اصطلاح نیازهای هدف باید تعداد دانش آموزان در هر مدرسه باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تعیین کننده (صفت)
determinative, determinant

تصمیم گیرنده (صفت)
determinant

جازم (صفت)
determinant

تخصصی

[عمران و معماری] دترمینان
[کامپیوتر] دترمیتان .
[برق و الکترونیک] دتر مینان
[ریاضیات] تعیین کننده، بازدارنده، مانع، دترمینان، مبین، جداگر، معین، نمایانگر
[آمار] دترمینان
[آب و خاک] دترمینان

انگلیسی به انگلیسی

• determining factor; certain mathematical quantity
serving to define, serving to determine
a determinant is something that controls or influences what will happen; a formal word.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : determine
✅️ اسم ( noun ) : determination / determinant / determiner / determinism
✅️ صفت ( adjective ) : determinate / determined / determinable / deterministic
✅️ قید ( adverb ) : determinedly / deterministically
شاخصه
محدّده
[ریاضیات] دترمینان؛ تابعی که از یک ماتریس مربعی یک عدد می سازد یا درواقع عددی را به یک ماتریس مربعی تخصیص می دهد
[مدیریت] عامل، تعیین گر، عامل تعیین کننده
متعین
شاخص
مثال :
Antigenic determinant :شاخص آنتی ژنی
determinant ( ریاضی )
واژه مصوب: دترمینان
تعریف: آرایه‏ای مربع‏شکل از کمیت ها که نشان‏دهندۀ ترکیب معینی از حاصل‏ضرب این کمیت ها باشد
دترمینان
شاخص
نشانگر
گمارنده

بپرس