detect

/dəˈtekt//dɪˈtekt/

معنی: پیدا کردن، کشف کردن، یافتن، نمایان ساختن
معانی دیگر: پی بردن به، کارآگاهی کردن، کاشف به عمل آوردن، شناسایی کردن، (مهجور) آشکار کردن، افشا کردن

جمله های نمونه

1. Sam Spade detected that the important papers had vanished.
[ترجمه گوگل]سم اسپید متوجه شد که اوراق مهم ناپدید شده اند
[ترجمه ترگمان]سم اسپید متوجه شد که کاغذهای مهم ناپدید شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. From her voice it was easy to detect that Ellen was frightened.
[ترجمه گوگل]از صدای او به راحتی می شد فهمید که الن ترسیده است
[ترجمه ترگمان]از صدایش معلوم بود که الن می ترسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. We detected from the messy room that a large group of people had assembled there.
[ترجمه گوگل]از اتاق درهم و برهم متوجه شدیم که گروه زیادی از مردم آنجا جمع شده اند
[ترجمه ترگمان]ما از اتاق نامرتب دیدیم که یک گروه بزرگ از مردم آنجا جمع شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I can detect signs of improvement in your thinking.
[ترجمه شان] من میتوانم به نشانه هایی از بهبود طرز فکر شما ، پی ببرم.
|
[ترجمه گوگل]من می توانم نشانه های بهبود در تفکر شما را تشخیص دهم
[ترجمه ترگمان]من می توانم نشانه هایی از پیشرفت در تفکر شما را تشخیص دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The police prevent and detect crime.
[ترجمه احسان] پلیس جرم ها را کشف و از بروز آن جلوگیری میکند
|
[ترجمه شان] پلیس ( ها ) هم مانع وقوع جرم و جنایت می شوند، هم آنرا کشف میکنند.
|
[ترجمه گوگل]پلیس پیشگیری و کشف جرم می کند
[ترجمه ترگمان]پلیس پیش گیری و کشف جرم را خنثی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The company makes devices to detect carbon monoxide.
[ترجمه گوگل]این شرکت دستگاه هایی برای تشخیص مونوکسید کربن می سازد
[ترجمه ترگمان]این شرکت وسایل را برای تشخیص مونوکسید کربن تولید می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The dentist could detect no decay in her teeth.
[ترجمه سیروس مرادی فارسانی] دندانپزشک می توانست عدم وجود پوسیدگی در دندانهای وی راتشخیص دهد.
|
[ترجمه ف. فریدونی] دندانپزشک هیچگونه خرابی در دندان های او پیدا نکرد!
|
[ترجمه شان] دندانپزشک پی برد که پوسیدگی ( خرابی ) در دندان های او وجود ندارد.
|
[ترجمه گوگل]دندانپزشک نتوانست هیچ پوسیدگی در دندان های او تشخیص دهد
[ترجمه ترگمان]دندان پزشک می تواند هیچ پوسیدگی در دندان هایش را تشخیص دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The dogs were trained to detect the presence of explosives.
[ترجمه ف. فریدونی] سگ ها برای پیدا کردن جای مواد منفجره تربیت شده بودند.
|
[ترجمه شان] سگ ها برای پی بردن به وجود مواد منفجره ، آموزش دیده بودند.
|
[ترجمه گوگل]سگ ها برای تشخیص وجود مواد منفجره آموزش دیده بودند
[ترجمه ترگمان]سگ ها برای ردیابی وجود مواد منفجره آموزش دیده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The dentist could detect no sign of decay in her teeth.
[ترجمه سیروس مرادی فارسانی] دندانپزشک می توانست عدم نشانه پوسیدگی در دندانهای وی راتشخیص دهد.
|
[ترجمه علی] دندانپزشک هیچ نشانه ای از پوسیدگی دندان در او پیدا نکرد
|
[ترجمه شان] دندانپزشک نتوانست هیچ نشانه ای از پوسیدگی در دندان های او پیدا کند.
|
[ترجمه گوگل]دندانپزشک نتوانست هیچ نشانه ای از پوسیدگی در دندان های او تشخیص دهد
[ترجمه ترگمان]دندان پزشک می تواند نشانه ای از پوسیدگی در دندان هایش تشخیص دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The new test should enable doctors to detect the disease early.
[ترجمه سیروس مرادی فارسانی] آزمایش جدید باید پزشکان را قادر کندکه به سرعت آن بیماری را شناسایی کنند.
|
[ترجمه ف. فریدونی] آزمایش جدید، باید پزشکان را قادر به تشخیص زودهنگام بیماری کند.
|
[ترجمه گوگل]آزمایش جدید باید پزشکان را قادر به تشخیص زودهنگام بیماری کند
[ترجمه ترگمان]این آزمایش جدید باید پزشکان را قادر سازد تا بیماری را زودتر تشخیص دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The submarine is impossible to detect on radar.
[ترجمه شان] تشخیص زیردریایی توسط رادار، ناممکن است.
|
[ترجمه گوگل]شناسایی این زیردریایی در رادار غیرممکن است
[ترجمه ترگمان]تشخیص رادار غیر ممکن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Do I detect a tinge of irony?
[ترجمه مهراب] آیامن یک ته طنز تشخیص میدهم؟
|
[ترجمه گوگل]آیا من یک طنز را تشخیص می دهم؟
[ترجمه ترگمان]یه لکه طنز رو تشخیص دادم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. An observant doctor can often detect depression from expression, posture, and movement.
[ترجمه گوگل]یک پزشک مراقب اغلب می تواند افسردگی را از روی بیان، وضعیت بدن و حرکت تشخیص دهد
[ترجمه ترگمان]یک پزشک هوشیار می تواند افسردگی را از حالت، حالت بدنی و حرکت تشخیص دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Arnold could detect a certain sadness in the old man's face.
[ترجمه گوگل]آرنولد می توانست غم خاصی را در چهره پیرمرد تشخیص دهد
[ترجمه ترگمان]آرنولد می توانست اندوهی را در چهره پیرمرد تشخیص دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The probe is sensitive enough to detect the presence of a single microbe.
[ترجمه گوگل]این کاوشگر به اندازه کافی حساس است تا وجود یک میکروب را تشخیص دهد
[ترجمه ترگمان]این کاوشگر به اندازه کافی حساس است تا حضور یک میکروب منفرد را شناسایی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I thought I could detect a slight West Country accent.
[ترجمه گوگل]فکر کردم می توانم لهجه خفیف وست کانتری را تشخیص دهم
[ترجمه ترگمان]فکر کردم میتونم لهجه محلی رو تشخیص بدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Do I detect a note of sarcasm in your voice?
[ترجمه گوگل]آیا در صدای شما یک نت طعنه تشخیص می دهم؟
[ترجمه ترگمان]یه یادداشت از طعنه رو تو صدات تشخیص دادم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Do I detect your hand in this?
[ترجمه مهراب] آیا من دست شما را در این تشخیص می دهم؟
|
[ترجمه گوگل]آیا من دست شما را در این تشخیص می دهم؟
[ترجمه ترگمان]دستت رو تو این کار پیدا کردم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پیدا کردن (فعل)
gain, acquire, earn, find, detect, discover

کشف کردن (فعل)
spot, find, detect, discover, find out, figure out, uncover, decipher, decode

یافتن (فعل)
meet, find, detect, discover

نمایان ساختن (فعل)
detect, indicate

تخصصی

[مهندسی گاز] کشف کردن
[ریاضیات] کشف کردن، آشکار ساختن، یافتن

انگلیسی به انگلیسی

• discern, discover
if you detect something, you notice it or find it.

پیشنهاد کاربران

1. یافتن ، پیدا کردن ، پی بردن به. متوجه چیزی شدن 2. شناسایی کردن. کشف کردن
مثال:
This is hardly surprising: the two most carcinogenic compounds ever detected are produced by diesel engines.
این به هیچ وجه تعجب آور نیست که دو تا از سرطان زا ترین ترکیباتی که تابحال شناسایی و کشف شده توسط موتور گازوئیلی تولید می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

ردیابی کردن
مثلا برای حس کردن یا به مشام رسیدن بوی عطر هم استفاده میشه
مثلا:
Do I detect a whiff of perfume ? Are you meeting someone special tonight?
بوی عطری رو حس میکنم؟ به مشامم میرسه؟
امشب با کس خاصی قرار داری؟
شناسایی کردن
مثال: The police were able to detect fingerprints at the scene.
پلیس توانستند اثر انگشت را در محل وقوع شناسایی کنند.
کشف کردن
Detector can detect every signs of crime🤪
detect ( v ) ( dɪˈtɛkt ) =to discover or notice sth that is not easy to see, e. g. The tests are designed to detect the disease early. detectable ( adj ) , detection ( n ) , detective ( n )
detect
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : detect
✅️ اسم ( noun ) : detection / detective / detector
✅️ صفت ( adjective ) : detectable
✅️ قید ( adverb ) : _
از وجود و حضور چیزی آگاه، مطلع و باخبر شدن - کشف و پیدا کردن - یافتن
∆ if you detect hostility and strength of dominance in an animal, it no longer would seem cute to you : اگر خصومت و قدرت تسلط را در یک حیوان تشخیص دهید، دیگر به نظر شما کیوت/بامزه نخواهد بود.
...
[مشاهده متن کامل]

∆ I detected the flaws in her reasoning : به کاستی های استدلال او پی بردم.
∆ This instrument detects and registers the slightest change in temperature : این ابزار کوچک ترین تغییر درجه ی حرارت را کشف و ثبت می کند.
∆ She easily detected the real killer : او قاتل حقیقی را به آسانی شناسایی کرد.

تشخیص دادن.
. Doctor detectes cancer for John
غربالگری
to notice or find something
حس کردن ( مثلاً : حس می کنم میخواد یه اتفاق خوبی بیافته )
● تشخیص دادن، آشکار ساختن
در واقع چیزی که فهمیدنش سخت نیست و نیاز به زحمت نداره، بنابراین ترجمه هایی مثل " پی بردن " و یا " کشف کردن" زیاد مناسب نیستن براش، البته با احترام به همه دوستان بزرگوار
فهمیدن تشخیص دادن کشف کردن
شناسایی شدن

نشان دادن
تشخیص دادن
Hanie کپی بردار
distinguish
1.
To track down
2.
To discover the presence of
To become aware of
To notice
To discern
آشکارسازی ( سنجش از دور و پردازش تصویر هوش مصنوعی )
یافتن، پیداکردن ( چیزی که نمیتوان دید یا شنید! )
Discover or recognize that some thing is present
she detected some errors in the report _
او برخی از خطاها را در گزارش پیدا کرده است.
😄
وقتی نبض بیمار با دست چک میکنن اصطلاحا میگن دیتکت میشه یا نه پس معنی حس کردن
حس کردن
کاشف به عمل آوردن
پی بردن ، کشف کردن
پی بردن به یک چیزی همان کشف کردن
پیداکردن
کشف کردن .
پیدا کردن
فهمیدن

بدست آمدن
تشخیص
یافتن
جُستن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٤)

بپرس