detachment

/dəˈtæt͡ʃmənt//dɪˈtæt͡ʃmənt/

معنی: کناره گیری، قسمت، دسته، تفکیک، جدا سازی
معانی دیگر: جداشدگی، انفصال، گسیختگی، (از هم) بازشدگی، (فرستادن بخشی از سربازان یا ناوگان یا هر دسته ی متشکل به ماموریت خاصی) گسیل، اعزام، روانه سازی، گروهان، گروه اعزامی، گسیل گروه، واحد، فوج، نادلبستگی، نادرگیری، بی گرایشی، بی طرفی، بی اعتنایی، جدامانی

جمله های نمونه

1. a detachment of gunners
واحد توپچی ها

2. a detachment of naval reserves
گروهی از افراد ذخیره ی نیروی دریایی

3. retinal detachment
جدا شدگی شبکیه

4. the detachment of a leaf from a stem
جدا شدگی برگ از ساقه

5. the detachment of five tanks to defend the bridge
گسیل پنج تانک برای دفاع از پل

6. a medical detachment
گروه پزشکان اعزامی

7. he studied the problem with detachment and gave his views
او مسئله را با بی طرفی (بی گرایشی) بررسی کرد و نظر خود را داد.

8. she spoke with an air of detachment
او با حالتی حاکی از بی علاقگی صحبت می کرد.

9. He watched her suffering with clinical detachment.
[ترجمه گوگل]او رنج او را با جدایی بالینی تماشا کرد
[ترجمه ترگمان]او به رنج و رنج او با واحد بالینی نگاه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. One detachment pushed into the eastern suburbs towards the airfield.
[ترجمه گوگل]یک دسته به سمت حومه شرقی به سمت میدان هوایی هل داده شد
[ترجمه ترگمان]یک واحد در حومه شرقی به سمت فرودگاه حرکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. In judging these issues a degree of critical detachment is required.
[ترجمه فاطمه] در قضاوت این مسائل درجه ای از بی طرفی نقادانه لازم است.
|
[ترجمه گوگل]در قضاوت در مورد این مسائل درجه ای از جدایی انتقادی مورد نیاز است
[ترجمه ترگمان]در تشخیص این مسایل یک درجه از انفصال حیاتی مورد نیاز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He shows impartiality and detachment.
[ترجمه گوگل]او بی طرفی و بی طرفی نشان می دهد
[ترجمه ترگمان]impartiality و واحد را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A detachment of Italian soldiers was sent to the area.
[ترجمه گوگل]یک دسته از سربازان ایتالیایی به منطقه اعزام شد
[ترجمه ترگمان]گروهی از سربازان ایتالیایی به این ناحیه اعزام شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He answered with an air of detachment.
[ترجمه گوگل]او با هوای جدایی پاسخ داد
[ترجمه ترگمان]با حالتی حاکی از بی اعتنایی جواب داد:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She watched with complete detachment as the others made all the preparations.
[ترجمه گوگل]او با جدایی کامل تماشا می‌کرد که بقیه همه مقدمات را انجام می‌دادند
[ترجمه ترگمان]همان طور که دیگران همه تدارکات را آماده می کردند، او با واحد کامل به او نگاه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کناره گیری (اسم)
abdication, resignation, isolation, detachment, renunciation, demission, avoidance, separatism, retreat

قسمت (اسم)
detachment, section, party, leg, share, portion, sect, lot, division, dole, proportion, segment, canton, arm, chapter, department, ratio, plank, feck, parcel, percentage, compartment, snick, grist, internode, kismet, rasher, whang

دسته (اسم)
detachment, school, section, regimen, hand, party, order, stack, handle, shaft, sect, kind, clump, clique, set, troop, stem, fagot, lever, team, pack, sheaf, army, host, corps, group, company, category, class, gang, assortment, grouping, estate, junta, ear, helm, cluster, ensign, batch, deck, knob, handhold, handgrip, bevy, tuft, fascicle, genre, genus, brigade, wisp, parcel, clan, gens, confraternity, drove, congregation, covey, stud, haft, hilt, skein, helve, horde, nib, shook, rabble, skulk, squad, trusser

تفکیک (اسم)
detachment, disconnection, separation, segregation, dissociation, breakdown, differentiation, breaking, separatism, disjunction, severance

جدا سازی (اسم)
detachment, segregate, sequestration, separating, individuation, separatism, severance

تخصصی

[عمران و معماری] جدا شدن ذرات از هم
[ریاضیات] تجزیه، تفکیک
[خاک شناسی] جداشدگی
[آب و خاک] جداسازی و برداشت ذرات

انگلیسی به انگلیسی

• separation; disinterest, aloofness; lack of bias; division of soldiers who have been sent on a mission
a detachment of soldiers or military vehicles is a group of them that is sent away from the main group to carry out a particular task.
detachment is the feeling of not being personally involved in something.

پیشنهاد کاربران

جدایی عاطفی، قطع رابطه ی عاطفی
detachment: تفکیک سازی، جدا سازی
جدایی
در روانشناسی به معنای گسست میتواند باشد.
خویشتن داری
فاصله گذاری ( فاصله گذاری احساسی در هنر سینما، نمایش و . . . )
گسیختگی
بی تفاوتی
جدایی
ناوابستگی
( یوگا ) ( هندو )
وارستگی
بریدگی
بی اعتنا
بدون دلبستگی
دل گسستگی


detail
squad
یک دسته/گروه سرباز

separating
انفصال
دل گسستی و سردی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس