desultory

/ˈdesəlˌtɔːri//ˈdesəltr̩i/

معنی: بی ترتیب، بی قاعده، پرت، درهم و برهم، بی ربط
معانی دیگر: ناپیوسته، از هم گسیخته، بی هدف، سرسری، نامربوط، ناوابسته (به موضوع مورد بحث و غیره)، جسته و گریخته

جمله های نمونه

1. desultory reading
خواندن سرسری

2. a desultory attempt
کوشش بی هدفانه

3. his desultory statements
سخنان پرت و پلای او

4. She made a desultory attempt at conversation.
[ترجمه گوگل]او تلاش بیهوده ای برای گفتگو کرد
[ترجمه ترگمان]او برای گفتگو تلاش بیهوده ای کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. They talked briefly in a desultory manner.
[ترجمه گوگل]آنها به طور مختصر و به شیوه ای ناپسند صحبت کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها به طور مختصر با هم حرف می زدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He wandered around, clearing up in a desultory way.
[ترجمه گوگل]او در اطراف پرسه می‌زد و به شیوه‌ای نامناسب پاک می‌کرد
[ترجمه ترگمان]او به اطراف نگاه کرد و در حالی که به طرزی بی معنی از جایش بلند شده بود، به اطراف نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Do not let the discussion fragment into a desultory conversation with no clear direction.
[ترجمه گوگل]اجازه ندهید که بحث به یک مکالمه اهانت آمیز بدون جهت روشن تقسیم شود
[ترجمه ترگمان]اجازه ندهید این بحث به یک مکالمه بی هدف و بدون جهت روشن تبدیل شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. They'd talked, in a lazy, desultory fashion, about so many things that she'd lost track.
[ترجمه گوگل]آن‌ها به شکلی تنبل و اهانت آمیز درباره چیزهای زیادی صحبت کرده بودند که او مسیر را از دست داده بود
[ترجمه ترگمان]با حالتی تنبل و بی ربط با هم حرف زده بودند، درباره خیلی چیزها که از دست رفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. On a field below a dormitory a desultory soccer game was under way.
[ترجمه گوگل]در زمینی زیر یک خوابگاه، یک بازی بی‌حرمتی فوتبال در جریان بود
[ترجمه ترگمان]در یک زمین زیر یک خوابگاه یک بازی فوتبال بی هدف آغاز شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Corbett allowed their conversation to be as desultory as possible, wanting his companion to relax and feel safe in his presence.
[ترجمه گوگل]کوربت اجازه داد تا مکالمه آنها تا حد امکان اهانت آمیز باشد و می خواست همراهش در حضور او آرامش داشته باشد و احساس امنیت کند
[ترجمه ترگمان]))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Conversation was desultory for we were all exhausted though Mandeville declared that tomorrow he would spread his net.
[ترجمه گوگل]گفت‌وگو بی‌هوده بود، زیرا همه ما خسته بودیم، اگرچه ماندویل اعلام کرد که فردا تور خود را باز خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]گفتگو برای ما درهم و برهم بود، اگر چه همه خسته و کوفته بودیم، و Mandeville اعلام کرد که فردا هم تور خود را پهن خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She greets us in a desultory way, nothing at all like her usual greeting.
[ترجمه گوگل]او با ما سلام و احوال پرسی می کند، هیچ چیز مانند سلام های معمولی او نیست
[ترجمه ترگمان]او به طرزی بی معنی و بی هدف به ما سلام می کند، هیچ چیز مثل سلام معمول او
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Curious, therefore, that the reception was so desultory.
[ترجمه گوگل]کنجکاو است، بنابراین، که استقبال بسیار بد بود
[ترجمه ترگمان]به خاطر همین، عجیب بود که پذیرایی آن قدر بی ربط به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Judith now entered into a desultory discourse with Deerslayer.
[ترجمه گوگل]جودیت اکنون با Deerslayer وارد یک گفتمان اهانت آمیز شد
[ترجمه ترگمان]ژودیت اکنون با Deerslayer به گفتگویی بی هدف وارد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی ترتیب (صفت)
disordered, anomalous, irregular, desultory, disorderly, immethodical

بی قاعده (صفت)
irregular, desultory, immethodical, loose, atypical, promiscuous, ruleless, informal, rough-and-tumble

پرت (صفت)
deviated, wide, solitary, desultory, outlying, straggly, out-of-the-way, departed from the subject, flung, digressed

درهم و برهم (صفت)
intricate, desultory, turbid, sloppy, topsy-turvy, untidy, unorganized, woebegone, tangly

بی ربط (صفت)
irrelevant, excursive, desultory, loose, impertinent, fragmentary, disjointed, incoherent, inconsequent, inapposite, inconsecutive, irrelative

انگلیسی به انگلیسی

• aimless, random; unmethodical, lacking order; going from one thing to another; sluggish; rambling; digressive
a desultory action is done without enthusiasm and in a disorganized way; a formal word.

پیشنهاد کاربران

بدون هدف یا منظور خاصی صحبت کردن یا کاری را انجام دادن، صرفا جهت وقت گذرانی و خالی نبودن عریضه.
Desultory quite rhyms with its persian meaning "همینطوری "
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : _
اسم ( noun ) : _
صفت ( adjective ) : desultory
قید ( adverb ) : desultorily
یه کلمه هست به اسم "desultory" :
یعنی بی هدف ، بدون تمرکز ، بی دل و اشتیاق ؛ دنیارو خاکستری می بینه و هیچ چیز براش قشنگ نیست
حس گم شدگی داره و نمی دونه چرا داره ادامه میده
بی برنامه
همینطوری
هر از گاهی
جسته گریخته
بدون هدف خاصی
الکی
• I watched television in a desultory kind of way
• They spoke instead in a desultory fashion
• The mood was not exactly desultory, but it wasn’t festive, either
...
[مشاهده متن کامل]

• I did some desultory stretching exercises on the floor

The adjective desultory comes from the word desultor, which was a circus rider who would leap from the back of one galloping horse onto another. From this literal sense of jumping from one thing to another, we get the modern meaning of desultory as jumping between things without a logical purpose.
...
[مشاهده متن کامل]

جسته و گریخته

بی برنامه
Lacking a plan

بپرس