destitution

/ˈdestəˌtuːʃn̩//ˌdestɪˈtjuːʃn̩/

معنی: فقر، بی چیزی
معانی دیگر: فقر شدید، مستمندی، تهیدستی، فقر وفاقه، افلاس، عسرت

جمله های نمونه

1. the refugees lived in complete destitution
پناهندگان در فقر و فاقه ی کامل به سر می برند.

2. Destitution has become a major problem in the capital.
[ترجمه مسعود منش] تهیدستی در شهر دشواری بزرگی شده است
|
[ترجمه گوگل]فقر به معضل اصلی پایتخت تبدیل شده است
[ترجمه ترگمان]Destitution به یک مشکل بزرگ در پایتخت تبدیل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Your initiation rites do not conceal your destitution.
[ترجمه گوگل]مناسک آغازین شما فقر شما را پنهان نمی کند
[ترجمه ترگمان]مراسم تاج گزاری شما destitution رو مخفی نمی کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Perhaps destitution might have been preferable to this.
[ترجمه گوگل]شاید فقر بر این ارجحیت داشت
[ترجمه ترگمان]شاید فقر و محرومیت از این بهتر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. We can see hunger, destitution, torture; we are living in a state of war.
[ترجمه گوگل]ما می توانیم گرسنگی، فقر، شکنجه را ببینیم ما در یک وضعیت جنگی زندگی می کنیم
[ترجمه ترگمان]ما گرسنگی، فقر و شکنجه را خواهیم دید؛ در کشوری از جنگ زندگی می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. From hunger, cold, isolation, destitution. A dolorous bargain. A soul for a morsel of bread. Misery offers; society accepts.
[ترجمه گوگل]از گرسنگی، سرما، انزوا، فقر یک معامله غم انگیز یک روح برای یک لقمه نان بدبختی پیشنهاد می کند; جامعه می پذیرد
[ترجمه ترگمان]از گرسنگی، سرما، انزوا و بیچارگی یک معامله پر از غم و اندوه یک روح برای یک لقمه نان بینوایی پیشنهاد می کند، جامعه قبول می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Confucius said, " Hunger, thirst, cold, destitution and failure are the inevitable trace of natural operation. "
[ترجمه گوگل]کنفوسیوس گفت: گرسنگی، تشنگی، سرما، فقر و شکست، ردپای اجتناب ناپذیر عملیات طبیعی است
[ترجمه ترگمان]کنفسیوس گفت: \" گرسنگی، تشنگی، سرما، فقر و ناکامی، ردیابی غیرقابل اجتناب عملیات طبیعی هستند \"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She laid her case of destitution before him in a very moving letter.
[ترجمه گوگل]او در نامه ای بسیار تکان دهنده پرونده فقر خود را پیش روی او گذاشت
[ترجمه ترگمان]در مقابل او در یک نامه بسیار جدی پرونده فقر را پیش رویش گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. This is both their destitution and their wealth.
[ترجمه گوگل]این هم فقر و هم ثروتشان است
[ترجمه ترگمان]این هم فقر و هم ثروت آن هاست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Ants will then be saved from destitution, for they'll have abundant supply.
[ترجمه گوگل]مورچه ها سپس از فقر نجات خواهند یافت، زیرا منابع فراوانی خواهند داشت
[ترجمه ترگمان]سپس مورچه ها از فقر و فقر نجات خواهند یافت، زیرا آن ها عرضه فراوان خواهند داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. His drinking led him to a life of destitution.
[ترجمه گوگل]نوشیدن الکل او را به یک زندگی فقیرانه سوق داد
[ترجمه ترگمان]drinking او را به یک زندگی فقر و فقر کشانده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It'says high food prices are causing families to destitution and the hunger - poverty trap.
[ترجمه گوگل]می‌گوید قیمت‌های بالای مواد غذایی خانواده‌ها را به فقر و گرسنگی و تله فقر می‌اندازد
[ترجمه ترگمان]این گزارش می گوید که قیمت بالای مواد غذایی باعث فقر و فقر و دام گرسنگی و فقر می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He reach the excess of destitution from which he never rose again.
[ترجمه گوگل]او به مازاد فقری رسید که دیگر هرگز از آن برنخاست
[ترجمه ترگمان]از فرط فقر و بیچارگی دست به گریبان بود که دیگر از جا برنخاست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. If not me, or even destitution, so I will be very worried.
[ترجمه گوگل]اگر نه من، یا حتی فقر، پس من بسیار نگران خواهم بود
[ترجمه ترگمان]اگر من نباشم، یا حتی محرومیت از فقر، بنابراین من خیلی نگران خواهم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فقر (اسم)
poverty, destitution, penury, indigence

بی چیزی (اسم)
destitution, indigence, disinvestment

انگلیسی به انگلیسی

• pennilessness, extreme poverty, need, beggary
destitution is the state of having no money or possessions; a formal word.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : _
اسم ( noun ) : destitution
صفت ( adjective ) : destitute
قید ( adverb ) : _
مسکنت
به نقل از هزاره:
فقر
بینوایی
بی چیزی
تهیدستی

بپرس