despondency

/ˌdɪˈspɑːndənsi//dɪˈspɒndənsi/

معنی: غم، خفگی، تنگدلی، حزن، دلسردی، دل گرانی
معانی دیگر: (از دست دادن جرات و امید) دلسردی و رعب، ترس و نومیدی، ترس و اندوه، یاس، واهمه، اندوهگینی، قطع امید (despondence هم می گویند)

جمله های نمونه

1. An air of gloom and despondency settled over the household.
[ترجمه گوگل]هوای تاریکی و ناامیدی در خانه نشست
[ترجمه ترگمان]در این خانه هوا تاریک و تیره و تیره بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. There's a mood of gloom and despondency in the country.
[ترجمه گوگل]حال و هوای تاریکی و ناامیدی در کشور وجود دارد
[ترجمه ترگمان]در این کشور، حالت افسردگی و افسردگی وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. A mood of despondency had set in.
[ترجمه گوگل]حال و هوای ناامیدی به وجود آمده بود
[ترجمه ترگمان]حالت دلسردی به خود گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Harry was in a slough of despondency for weeks.
[ترجمه گوگل]هری هفته ها در غم و اندوه بود
[ترجمه ترگمان]چند هفته بود که هری a بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He loves spreading alarm and despondency.
[ترجمه گوگل]او عاشق گسترش هشدار و ناامیدی است
[ترجمه ترگمان]او عشق و اضطراب را دوست می دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Life's not all gloom and despondency.
[ترجمه گوگل]زندگی همه تاریکی و ناامیدی نیست
[ترجمه ترگمان]زندگی در غم و اندوه نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Vaca disputes that claim but acknowledges that despondency over years of abuse had affected his ministry.
[ترجمه گوگل]واکا با این ادعا مخالفت می‌کند، اما تصدیق می‌کند که ناامیدی به خاطر سال‌ها سوءاستفاده بر وزارت او تأثیر گذاشته است
[ترجمه ترگمان]vaca این ادعا را رد می کند اما تایید می کند که دلسردی نسبت به سال ها سو استفاده از وزارتخانه وی را تحت تاثیر قرار داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Back at the truck all was despondency in the gathering gloom.
[ترجمه گوگل]بازگشت به کامیون همه چیز در تاریکی تجمع بود
[ترجمه ترگمان]پس از بازگشت به خانه، در تاریکی، همه جا را گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Amid the despondency, however, supply and demand are moving towards balance.
[ترجمه گوگل]با این حال، در میان ناامیدی، عرضه و تقاضا به سمت تعادل حرکت می کنند
[ترجمه ترگمان]با این حال، در میان دلسردی، عرضه و تقاضا به سمت تعادل حرکت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Her despondency arises from her inability to find employment.
[ترجمه گوگل]ناامیدی او از ناتوانی او در یافتن شغل ناشی می شود
[ترجمه ترگمان]despondency از ناتوانی در یافتن کار ناشی می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Despondency began to creep over their hearts.
[ترجمه گوگل]ناامیدی شروع به خزیدن در قلب آنها کرد
[ترجمه ترگمان]شروع به خزیدن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I hope the despondency of yours is for the moment, the happiness is forever!
[ترجمه گوگل]امیدوارم ناامیدی شما لحظه ای باشد، خوشبختی برای همیشه!
[ترجمه ترگمان]امیدوارم که ناامیدی شما برای لحظه ای باشد، سعادت برای همیشه است!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Despondency had come upon her there in the wakeful night, and had never lifted.
[ترجمه گوگل]ناامیدی در شب بیداری به او رسیده بود و هرگز برطرف نشده بود
[ترجمه ترگمان]despondency در آن شب بیدار شده بود و هرگز بلند نشده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Now he bathed himself in despondency.
[ترجمه گوگل]حالا او خود را در ناامیدی غسل داد
[ترجمه ترگمان]اکنون با ناامیدی خود را می شست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. During the days that followed Brackenbury's hasty departure, Edward's despondency increased.
[ترجمه گوگل]در روزهای پس از خروج عجولانه براکنبری، ناامیدی ادوارد افزایش یافت
[ترجمه ترگمان]در طول روزهایی که حرکت عجولانه Brackenbury را دنبال می کرد، افسردگی ادوارد فزونی گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

غم (اسم)
distress, care, sorrow, rue, anxiety, heartache, grief, despondency, despondence

خفگی (اسم)
asphyxia, suffocation, asphyxiation, despondency, sadness

تنگدلی (اسم)
chagrin, despondency, despondence

حزن (اسم)
sorrow, grief, despondency, despondence

دلسردی (اسم)
despondency, discouragement, despondence

دل گرانی (اسم)
despondency, despondence

انگلیسی به انگلیسی

• depression, gloom, melancholy, hopelessness
despondency is a feeling of unhappiness caused by difficulties that seem hard to overcome.

پیشنهاد کاربران

۱. یاس. نومیدی ۲. افسردگی. غم. غصه. اندوه
مثال:
his despondency deepened.
غم و غصه و افسردگی او عمیق تر شد.
when I neglect my cleaning duties, I become overwhelmed by the sheer number of tasks that have piled up, leading to a sense of despondency and a reluctance to tackle any of them
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : despond
✅️ اسم ( noun ) : despondency
✅️ صفت ( adjective ) : despondent
✅️ قید ( adverb ) : despondently
❗️نکته: فعلِ despond یک فعل منسوخ است و دیگر استفاده نمی شود اما اسم، صفت و قید آن به طور کاملا رایج در انگلیسی استفاده می شوند
...
[مشاهده متن کامل]

سَرخوردگی

بپرس