desperately

/ˈdes.pə.rət.li//ˈdes.pə.rət.li/

سخت، بینهایت، چنانکه امیدی برای ان باقی نباشد

جمله های نمونه

1. he was desperately in love with my sister
او سخت عاشق خواهرم بود.

2. the drowning man was gesturing desperately with his hands
مردی که در حال غرق شدن بود از فرط استیصال با دست هایش علامت می داد.

3. We are trying desperately to keep to our schedule.
[ترجمه گوگل]ما به شدت تلاش می کنیم تا به برنامه خود ادامه دهیم
[ترجمه ترگمان]ما ناامیدانه تلاش می کنیم تا برنامه خود را حفظ کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He tried desperately to convey how urgent the situation was.
[ترجمه گوگل]او ناامیدانه سعی کرد به او بگوید که وضعیت چقدر فوری است
[ترجمه ترگمان]او نومیدانه تلاش کرد تا این وضعیت را به سرعت بیان کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Rescue teams worked desperately to restore utilities in the area shattered by the hurricane.
[ترجمه گوگل]تیم های امداد و نجات به شدت برای بازگرداندن تاسیسات برقی در منطقه شکسته شده توسط طوفان تلاش کردند
[ترجمه ترگمان]تیم های نجات نومیدانه تلاش کردند تا برنامه های رفاهی را در منطقه خنثی کنند که در اثر طوفان خرد شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. It is desperately sad news and I am absolutely shattered to hear it.
[ترجمه گوگل]این خبر بسیار ناراحت کننده است و من از شنیدن آن کاملاً متاسف شدم
[ترجمه ترگمان]این خبر بسیار غم انگیز است و من مطلقا از شنیدن آن shattered
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Haig was desperately eager for an affirmative answer.
[ترجمه گوگل]هیگ به شدت مشتاق پاسخ مثبت بود
[ترجمه ترگمان]Haig به شدت مشتاق جواب مثبت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The doctors tried desperately to save her life.
[ترجمه گوگل]پزشکان برای نجات جان او ناامیدانه تلاش کردند
[ترجمه ترگمان]پزشکان نومیدانه تلاش کردند تا زندگیش را نجات دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He waved desperately to his companion.
[ترجمه گوگل]ناامیدانه برای همراهش دست تکان داد
[ترجمه ترگمان]با ناامیدی دستش را برای رفیق خود تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Scores of people tried desperately to gatecrash the party.
[ترجمه گوگل]ده ها نفر از مردم ناامیدانه تلاش کردند تا حزب را به هم بزنند
[ترجمه ترگمان]تعداد زیادی از مردم سعی کردند حزب را منحل کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He longed desperately to be back at home.
[ترجمه گوگل]او به شدت آرزو داشت که به خانه بازگردد
[ترجمه ترگمان]دلش می خواست در خانه باز گردد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Doctors tried desperately to reduce the swelling in her brain.
[ترجمه گوگل]پزشکان به شدت تلاش کردند تا ورم مغز او را کاهش دهند
[ترجمه ترگمان]پزشکان نومیدانه تلاش کردند تورم مغزش را کاهش دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I searched desperately for a toehold in the rock face.
[ترجمه گوگل]ناامیدانه به دنبال سوراخی در صخره می گشتم
[ترجمه ترگمان]با ناامیدی به دنبال جای محکم در چهره سنگی گشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Her marriage is in trouble and she is desperately unhappy.
[ترجمه گوگل]ازدواج او با مشکل مواجه است و او به شدت ناراضی است
[ترجمه ترگمان]ازدواج او در دردسر است و او به شدت ناراحت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He cut desperately at the rope in an attempt to free his foot.
[ترجمه گوگل]او به شدت طناب را برید تا پایش را آزاد کند
[ترجمه ترگمان]با ناامیدی به طناب چنگ زد تا پایش را آزاد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He was found desperately trying to untangle several reels of film.
[ترجمه گوگل]او پیدا شد که ناامیدانه سعی می کرد چندین حلقه فیلم را باز کند
[ترجمه ترگمان]او نا امیدانه تلاش می کرد تا حلقه های زیادی از فیلم را رها کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• hopelessly; very much, extremely

پیشنهاد کاربران

فداکارانه
جوتسو تو کف دستش گرفته
Desperately needed
- شدیداً مورد نیاز
- دارای/واجد نیاز حیاتی
💠 Israel - Gaza war
UN security council vote delayed yet again and now set for Friday – as it happened
. . .
Cyprus’s president, Nikos Christodoulides, said on Thursday that his government was awaiting a green light from Israel to send a prepared package of desperately needed humanitarian aid to Gaza. His comments follow two days of talks between Cypriot and Israeli officials fine - tuning an initiative first proposed by the island republic in November. Christodoulides said: We are waiting for final approval from Israel. We are ready.
...
[مشاهده متن کامل]

Extremely or very much
قید/ بسیار یا بسیار زیاد
He was desperately ill.
They desperately wanted a child.
UK/ She always seems to be desperately busy!
UK /He was desperately in love with her.
For years they had desperately wanted a child.
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/desperately
عاجزانه
شدیدا، به شدت، خیلی زیاد، جدا/
به طوریکه یا باحالتی که انگار چیزی برای از دست دادن نداری مثلا دنبال سلاح می گردی، درحالیکه امید کمی داری اما جانانه مثلا می جنگی.
دست و پا زدن
از سر استیصال
نومیدانه
از روی ناچاری
مستاصل، درمانده
بی تابانه
مذبوحانه
1 in a desperate way
The doctors tried desperately to save her life.
He looked round desperately for someone to help him.
2 very or very much
desperately want/need
The crops desperately need rain.
...
[مشاهده متن کامل]

desperately poor/ill/tired etc
He was desperately ill with a fever.
desperately unhappy/lonely/worried etc

بدجور
extremely�or very much:
He was desperately�ill.
They desperately�wanted�a�child.
UK�; She always�seems�to be desperately�busy!
UK; �He was desperately in�love�with her

extremely�or very much:
He was desperately�ill.
They desperately�wanted�a�child.
UK. �She always�seems�to be desperately�busy!
UK. �He was desperately in�love�with her

used to emphasize the extreme degree of something
severely
seriously
very
extremely
awfully
urgently
intensely
eagerly
به شدت - خیلی . . . بد جور !!
مشتاقانه
با تمام وجود. . .
...
[مشاهده متن کامل]

( نیازمند/ تشنه /مشتاق /خواستار چیزی . . . )
Commander, let's speak plainly
It is you who desperately need a ship !
Star Trek TOS

Very, Seriously, extremely, awfully
با تمنا، نیازمندانه، با نهایت نیازمندی ،
اصلا به معنی به شدت نمیباشد ، کافی است ترجمه دیکشنری هارو نگاه کنید، معنی اصلی ان، به سختی یا امیدوار بودن خیلی کمI was desperately hoping to reach at my schoolبمعنی من خیلی کم امید داشتم به مدرسه ام برسم
به شدت
با استیصال، با درماندگی
از روی ناچاری
از سرِ ناچاری
شدیدا
حقیرانه
با نااُمیدی
نا اُمیدانه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس