deracinate

/dɪˈræsʌˌneɪt//dɪˈræsɪneɪt/

معنی: بر انداختن، قلع کردن، از ریشه در اوردن
معانی دیگر: از ریشه کندن، بن کن کردن، ریشه کن کردن، بیخکن کردن

جمله های نمونه

1. hitler tried to deracinate the jews from europe
هیتلر کوشید یهودیان را از اروپا ریشه کن کند.

مترادف ها

برانداختن (فعل)
abolish, overthrow, deracinate, destroy, exterminate, nullify, overturn, subvert

قلع کردن (فعل)
deracinate, grub

از ریشه در اوردن (فعل)
deracinate

انگلیسی به انگلیسی

• pull out by the roots; remove something from its native environment

پیشنهاد کاربران

بپرس