depose

/dɪˈpoʊz//dɪˈpəʊz/

معنی: عزل نمودن، خلع کردن، عزل کردن
معانی دیگر: (به ویژه از سلطنت) عزل کردن، معزول کردن، (از کار) برکنار کردن، واگماردن، (قدیمی) رها کردن، زمین گذاشتن، قرار دادن

جمله های نمونه

1. they wanted to depose him as leader of the party
آنها می خواستند او را از رهبری حزب برکنار کنند.

2. Haiti's first elected president was deposed in a violent military coup .
[ترجمه گوگل]اولین رئیس جمهور منتخب هائیتی در یک کودتای نظامی خشونت آمیز برکنار شد
[ترجمه ترگمان]اولین رئیس جمهور منتخب هاییتی در یک کودتای نظامی خشونت بار عزل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He deposed his father in a palace coup in 1970.
[ترجمه گوگل]او پدرش را در کودتای کاخ در سال 1970 خلع کرد
[ترجمه ترگمان]او پدرش را در یک کودتای کاخ در سال ۱۹۷۰ برکنار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The king was deposed by his people.
[ترجمه گوگل]شاه توسط مردمش عزل شد
[ترجمه ترگمان]پادشاه توسط مردم عزل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Margaret Thatcher was deposed as leader of the British Conservative Party in 199
[ترجمه گوگل]مارگارت تاچر در سال 199 از رهبری حزب محافظه کار بریتانیا خلع شد
[ترجمه ترگمان]مارگارت تاچر به عنوان رهبر حزب محافظه کار بریتانیا در ۱۹۹ راس عزل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The deposed leaders are currently in exile in the neighbouring country.
[ترجمه گوگل]رهبران معزول در حال حاضر در کشور همسایه در تبعید به سر می برند
[ترجمه ترگمان]رهبران سرنگون شده در حال حاضر در کشور همسایه در تبعید بسر می برند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The king was deposed by his son in a palace coup.
[ترجمه گوگل]شاه توسط پسرش در یک کودتای کاخ خلع شد
[ترجمه ترگمان]پادشاه توسط پسرش در یک کودتای کاخ عزل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. King Charles I was deposed from the English throne in 164
[ترجمه گوگل]شاه چارلز اول در سال 164 از تاج و تخت انگلیس خلع شد
[ترجمه ترگمان]پادشاه چارلز اول در سال ۱۶۴ از تخت انگلستان عزل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The head of state was deposed by the army.
[ترجمه گوگل]رئیس دولت توسط ارتش عزل شد
[ترجمه ترگمان]رئیس دولت توسط ارتش عزل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He was deposed and replaced by a more pliant successor.
[ترجمه گوگل]او برکنار شد و جانشینی انعطاف پذیرتر جایگزین او شد
[ترجمه ترگمان]جانشین وی جانشین وی شد و جانشین وی جانشین وی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The witness deposed that she had seen the accused on the day of the murder.
[ترجمه گوگل]شاهد مدعی شد که متهم را در روز قتل دیده است
[ترجمه ترگمان]شاهد عزل شد که او متهم را در روز قتل دیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Shorn of his power, the deposed king went into exile.
[ترجمه گوگل]شاه مخلوع که از قدرت خود کاسته شده بود به تبعید رفت
[ترجمه ترگمان]پادشاه خلع شده از قدرت خود به تبعید رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The people deposed the dictator.
[ترجمه گوگل]مردم دیکتاتور را خلع کردند
[ترجمه ترگمان]مردم دیکتاتور را عزل کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He deposed his father in a palace coup.
[ترجمه گوگل]او پدرش را در یک کودتای کاخ خلع کرد
[ترجمه ترگمان]او پدرش را در یک کودتای کاخ عزل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The committee deposed him from his office.
[ترجمه گوگل]کمیته او را از دفترش برکنار کرد
[ترجمه ترگمان]این کمیته او را از مقامش عزل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

عزل نمودن (فعل)
depose

خلع کردن (فعل)
depose, dethrone

عزل کردن (فعل)
remove, dismiss, depose, dethrone

تخصصی

[حقوق] عزل کردن، خلع کردن، کتبأ و به قید سوگند گواهی دادن (در خارج از دادگاه)

انگلیسی به انگلیسی

• unseat, displace, dismiss, remove (from a position of power); testify under oath
if a ruler or leader is deposed, they are removed from their position by force.

پیشنهاد کاربران

↩️ دوستان لطفاً به این توضیحات خوب دقت کنید:
📋 در زبان انگلیسی یک root word داریم به اسم pos
📌 این ریشه، معادل "put" یا "place" می باشد؛ بنابراین کلماتی که این ریشه را در خود داشته باشند، به "put" یا "place" مربوط هستند.
...
[مشاهده متن کامل]

📂 مثال:
🔘 superimpose: to put or place one thing on top of another
🔘 transpose: to put or place things in the opposite order
🔘 interpose: to place or put something between two things
🔘 predispose: to put or place someone in a position to be inclined toward something
🔘 propose: to put forward an idea or plan for consideration
🔘 disposed: Inclined or put in a certain state of mind.
🔘 composure: a calm state achieved by putting yourself in control of your emotions.
🔘 compose: to put or place together in a whole
🔘 composed: being calm and put together, showing control over emotions.
🔘 decompose: to break something down into its constituent parts
🔘 depose: to forcefully put someone out of a position or office
🔘 discomposed: put in a state of agitation or disturbance
🔘 discomposure: a state of having lost composure or self - control
🔘 disposal: the act of putting something where it is needed or used
🔘 dispose: to put or place something where it is intended to go
🔘 expose: to put or place something in a position where it is revealed
🔘 exposure: the state of being put in an open or vulnerable position
🔘 impose: to put a demand or requirement on someone
🔘 imposing: having a presence that puts a strong impression on others.
🔘 indispose: to put someone in a state of reluctance or illness
🔘 indisposed: being in a state where you are not able to perform due to illness or unwillingness
🔘 juxtapose: to place things side by side for comparison
🔘 oppose: to put or place yourself against something or someone
🔘 predispose: to put or place someone in a position to be likely to experience something
🔘 presuppose: to place an assumption beforehand
🔘 proposal: a plan or idea put forward for consideration
🔘 superimposed: being placed on top of something else, often in a layered manner.
🔘 suppose: to place or put forward an idea as possible or assumed
🔘 supposedly: according to what is believed or assumed

۱. خلع کردن. معزول کردن. سرنگون کردن. برکنار کردن ۲. {با قید سوگند} گواهی دادن. قسم خوردن که. . .
مثال:
They wanted to depose him as leader of the party.
آنها می خواستند او را از رهبری حزب برکنار کنند.
معنایی که کاربر پدرام نوشته درست است و برگرفته از اصطلاحات تخصصی رشته حقوق است. به معنای قسم و سوگند خوردن در دادگاه و گواهی و شهادت دادن کتبی است.
معنای امیرمحمد معنای رایج در عامه است.
اگر مفید بود لطفاً لایک بفرمایید.
معناهای زیادی داره که باید به جمله دقت کنید؛ بیشتر درباره عزل کردن و برکناری است.
۱: برکناری از تاج و تخت یا برکناری یک مقام بلندپایه دیگر
۲: یک رهبر نظامی مخلوع شده
۳: to put down : DEPOSIT
...
[مشاهده متن کامل]

سپرده
سپرده گذاری
۴: to testify to under oath
شهادت دادن سوگند یا سوگندنامه
۵: تصدیق، ادعا

معنی که آقای پدرام نوشته درسته
یکی از معانی این کلمه میشه:
شهادت دادن یا ارائه ( مدرک ) سوگند، معمولاً در یک بیانیه کتبی.
شهادت ( به قید سوگند )
�شهادت نامه کتبی
اینم یه مثال برای معنی بالا
...
[مشاهده متن کامل]

Both these witnesses depose that Mr. McCarthy was walking alone.
رمان شرلوک هلمز نوشته آرتور کانن
ADVENTURE IV. THE BOSCOMBE VALLEY MYSTERY

این معنی که شما پیشنهاد دادی اقای پدرام زیاد درست نیست
بهتره معنی کنیم = خلع کردن ، برکنار کردن ، عزل کردن
Swear
Testify

بپرس