depending


معنی: مربوط، متعلق
معانی دیگر: in judicial decision on another قانون ـ فقه : اناطه

جمله های نمونه

1. i am depending on you to finish this job by tomorrow
روی شما حساب می کنم که این کار را تا فردا تمام کنید.

مترادف ها

مربوط (صفت)
relative, relevant, dependent, related, attached, connected, pertaining, linked, pertinent, depending, coherent

متعلق (صفت)
dependent, attached, belonging, depending

پیشنهاد کاربران

بستگی داشتن
مثال: The success of the project depends on our teamwork.
موفقیت پروژه به همکاری ما بستگی دارد.
Depending upon:
بسته به
.
.
Your success depending upon the help of your god🫀🤍
Depending on how much of your tooth has broken off,
بسته به اینکه چقدر دندان شما شکسته باشد.
و اینکه depened on با فعل to be نمیاید مگر اینکه از dependent on استفاده شود.
Do not say that one thing ‘is depend on’ another. Say that one thing depends on or is dependent on another
برحسب
به کار رفته ( در مواردی که منظور موادی هستند که متعلق به یک ساختار باشند )
وابسته بودن

بسته به اینکه
براساس
تغییر کردن. . . بسته
بستگی داشتن
وابسته
بسته
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس