dependence

/dəˈpendəns//dɪˈpendəns/

معنی: تبعیت، وابستگی، بستگی، توکل، عدم استقلال
معانی دیگر: اتکا، قوام، اطمینان، اعتماد، پشت گرمی، اعتیاد، خوگیری (dependance هم می نویسند)، اطاعت، پیروی، موکول بودن

جمله های نمونه

1. dependence on painkilling drugs
عادت کردن به داروهای مسکن

2. the dependence of the west on middle eastern oil
اتکا غرب به نفت خاور میانه

3. the company's dependence on her skill and efficiency grew daily
اعتماد شرکت به مهارت و کاردانی او روز به روز بیشتر می شد.

4. The country has a growing dependence on foreign aid.
[ترجمه آیلار] کشور به کمک های خارجی وابستگی رو به رشدی دارد
|
[ترجمه گوگل]این کشور وابستگی فزاینده ای به کمک های خارجی دارد
[ترجمه ترگمان]این کشور وابستگی فزاینده ای به کمک های خارجی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The company needs to reduce its dependence on just one particular product.
[ترجمه آیلار] این شرکت باید وابستگی اش به فقط یک محصول خاص را کاهش دهد.
|
[ترجمه گوگل]این شرکت باید وابستگی خود را فقط به یک محصول خاص کاهش دهد
[ترجمه ترگمان]شرکت باید وابستگی خود را به یک محصول خاص کاهش دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He was freed from financial dependence on his parents.
[ترجمه گوگل]او از وابستگی مالی به والدینش رها شد
[ترجمه ترگمان]او از وابستگی مالی به پدر و مادرش آزاد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Many sufferers have been reclaimed from a dependence on alcohol.
[ترجمه گوگل]بسیاری از مبتلایان از وابستگی به الکل بهبود یافته اند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مبتلایان از وابستگی به الکل بازیابی شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Their relationship is based on a strong mutual dependence.
[ترجمه گوگل]رابطه آنها بر اساس یک وابستگی شدید متقابل است
[ترجمه ترگمان]رابطه آن ها براساس وابستگی متقابل قوی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Find a job and end your dependence on your parents.
[ترجمه گوگل]شغلی پیدا کنید و به وابستگی خود به والدین خود پایان دهید
[ترجمه ترگمان]شغلی پیدا کنید و وابستگی خود را به والدین خود پایان دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Doctors keep trying to break her dependence of the drug.
[ترجمه گوگل]پزشکان به تلاش برای قطع وابستگی او به دارو ادامه می دهند
[ترجمه ترگمان]پزشکان سعی می کنند وابستگی او به دارو را به هم بزنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Our relationship was based on mutual dependence.
[ترجمه گوگل]رابطه ما بر اساس وابستگی متقابل بود
[ترجمه ترگمان]رابطه ما براساس وابستگی متقابل استوار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The fish-feeders' dependence on it is obvious.
[ترجمه گوگل]وابستگی ماهی خواران به آن آشکار است
[ترجمه ترگمان]وابستگی به feeders به آن واضح است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. This dependence is demonstrated in the subsidiary status of their churches, which were daughter churches to the minster.
[ترجمه گوگل]این وابستگی در وضعیت فرعی کلیساهای آنها که کلیساهای دختر وزیر بودند نشان داده می شود
[ترجمه ترگمان]این وابستگی در وضعیت تابع کلیساهای خود نشان داده می شود که متعلق به daughter کلیسا به the است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The kind of dependence that marriage creates between adult spouses raises substantive questions of status and power.
[ترجمه گوگل]نوع وابستگی ای که ازدواج بین همسران بالغ ایجاد می کند، سؤالات اساسی در مورد وضعیت و قدرت ایجاد می کند
[ترجمه ترگمان]نوعی وابستگی که ازدواج بین همسران بالغ ایجاد می کند، سوالات اساسی از وضعیت و قدرت را بالا می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. For example, the total dependence on imported equipment in all the plants magnified the consequences of a broken sewing machine.
[ترجمه گوگل]به عنوان مثال، وابستگی کلی به تجهیزات وارداتی در همه کارخانه ها، عواقب خرابی چرخ خیاطی را تشدید کرد
[ترجمه ترگمان]برای مثال، کل وابستگی به تجهیزات وارداتی در همه گیاهان، عواقب یک دستگاه خیاطی شکسته را افزایش داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تبعیت (اسم)
amenability, adherence, subordination, allegiance, citizenship, dependence, dependency, vassalage, citizenry

وابستگی (اسم)
affinity, connection, attachment, association, dependence, dependency, coherence, coherency, affiliation, interdependence, vassalage, pertinence, pertinency, relation, relationship, contiguity, kindred, connexion, interdependency

بستگی (اسم)
vicinity, connection, dependence, dependency, bind, concern, congelation, gelation, kinship, liaison

توکل (اسم)
dependence, trust, reliance

عدم استقلال (اسم)
dependence

تخصصی

[کامپیوتر] وابستگی
[ریاضیات] اتکا، ارتباط، وابستگی، نااستقلال، بستگی، عدم استقلال
[آمار] وابستگی

انگلیسی به انگلیسی

• reliance; trust
dependence on something is a constant need for it in order to be able to live or work properly.

پیشنهاد کاربران

در بعضی جاها معنی 'وابسته کننده' می دهد. مثال:
It is a dangerous characteristics of virtually all drugs of dependence.
این یک ویژگیِ خطرناکِ تقریباً همه ی داروهای وابسته کننده است.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : depend
✅️ اسم ( noun ) : dependence / dependency / dependability / dependent
✅️ صفت ( adjective ) : dependent / dependable
✅️ قید ( adverb ) : dependably
ارتباط میان دو چیز یا دو موضوع
dependence ( فلسفه )
واژه مصوب: وابستگی
تعریف: نوعی رابطه میان امور واقع ( facts ) که بر اتکای معرفتی یا مفهومی یا هستی شناختی یک جزء بر جزء دیگر دلالت می کند
وابستگی
اثرپذیری
تأثیرپذیری
وابستگی
Conscience is very different from strong dependence
Commitment with conscience and commitment with a sense of belonging are a little different
Option has a different meaning by choosing
...
[مشاهده متن کامل]

I'm afraid of this dependence on him
وجدان با وابستگی شدید تفاوت زیادی دارد
تعهد با وجدان و تعهد با احساس تعلق کمی متفاوت تر هست
گزینه با انتخاب کردن معنی دیگری دارد
من از این وابستگی به او میترسم

مولفه
اجزا
عوامل تشکیل دهنده
وابستگی
تبعیت
اعتماد
معنیش میشه وابستگی کسی به چیزی
عامل - - - dependences =عوامل
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس