صفت ( adjective )
مشتقات: definitively (adv.), definitiveness (n.)
مشتقات: definitively (adv.), definitiveness (n.)
• (1) تعریف: most reliable, complete, or authoritative.
• مشابه: classic
• مشابه: classic
- This book contains the definitive history of the attack on Pearl Harbor.
[ترجمه گوگل] این کتاب حاوی تاریخچه قطعی حمله به پرل هاربر است
[ترجمه ترگمان] این کتاب شامل تاریخ قطعی حمله به پرل هاربر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این کتاب شامل تاریخ قطعی حمله به پرل هاربر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: having a complete, fixed, or final form.
• متضاد: provisional, tentative
• مشابه: decisive, definite, final
• متضاد: provisional, tentative
• مشابه: decisive, definite, final
- Before all the facts are in, it's impossible to give a definitive answer.
[ترجمه گوگل] قبل از اینکه همه حقایق مشخص شود، نمی توان پاسخ قطعی داد
[ترجمه ترگمان] قبل از آنکه همه حقایق روشن باشند، دادن پاسخ قطعی ممکن نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قبل از آنکه همه حقایق روشن باشند، دادن پاسخ قطعی ممکن نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: most explicit or precise.
• مشابه: definite
• مشابه: definite
- a definitive outline of the issues
[ترجمه گوگل] طرحی قطعی از مسائل
[ترجمه ترگمان] یک طرح کلی درباره مسائل
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک طرح کلی درباره مسائل
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید