definite

/ˈdefənət//ˈdefɪnət/

معنی: قطعی، صریح، معلوم، محدود، روشن، مسلم، مقرر، تصریح شده
معانی دیگر: (دارای حدود مشخص) معلوم، معین، مشخص، دانسته، (دارای معنی مشخص) واضح، آشکار، هویدا، پیدا، محرز، حتمی، بی گمان، بی چون و چرا، (گیاه شناسی) دارای تعداد معینی پرچم، (دستور زبان) معرفه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: definiteness (n.)
(1) تعریف: clearly defined or fixed, as opposed to being undecided, undetermined, or general; precise; exact.
مترادف: definitive, explicit, precise, unequivocal
متضاد: equivocal, indefinite, undecided, undetermined, vague
مشابه: clear, decisive, distinct, flat, particular, specific

- We need to have a definite answer by next week.
[ترجمه رضا سعیدی] ما باید یک پاسخ قطعی تا هفته آینده داشته باشیم
|
[ترجمه گوگل] تا هفته آینده باید پاسخ قطعی داشته باشیم
[ترجمه ترگمان] باید تا هفته دیگه جواب قطعی داشته باشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- There was a definite reason why he had to leave, but he couldn't tell us.
[ترجمه فاطمه] دلیل محکمی برای رفتنش داشت، ولی نمی تونست بهمون بگه
|
[ترجمه گوگل] دلیل مشخصی برای رفتن او وجود داشت، اما نتوانست به ما بگوید
[ترجمه ترگمان] دلیلی مشخص وجود داشت که چرا باید می رفت، اما نمی توانست به ما بگوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Don't make any definite decisions until we all can discuss it.
[ترجمه گوگل] هیچ تصمیم قطعی نگیرید تا زمانی که همه در مورد آن بحث کنیم
[ترجمه ترگمان] هیچ تصمیمی نگیر تا همه ما بتونیم در موردش بحث کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: having precisely fixed limits.
مترادف: circumscribed, delimited, determinate, fixed
متضاد: indefinite
مشابه: certain, clear-cut, limited, particular, precise, set, specific

- a definite region
[ترجمه گوگل] یک منطقه مشخص
[ترجمه ترگمان] یک منطقه مشخص
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: unquestionable; certain; sure.
مترادف: certain, clear
متضاد: doubtful, tentative, uncertain
مشابه: clear-cut, conclusive, decisive, indisputable, manifest, positive, pronounced, sure, tangible, unequivocal, unmistakable, unquestionable

- The police have no definite proof that he committed the crime.
[ترجمه عرفان] پلیس هیچ مدرک قطعی مبنی بر مرتکب شدن او در این جنایت را ندارد.
|
[ترجمه گوگل] پلیس هیچ مدرک قطعی دال بر ارتکاب جنایت ندارد
[ترجمه ترگمان] پلیس دلیل مشخصی نداره که اون جرم رو مرتکب شده باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It is definite that the storm is coming.
[ترجمه گوگل] مسلم است که طوفان در راه است
[ترجمه ترگمان] مسلم است که توفان می وزد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a definite date
تاریخ معین

2. it is definite that he will resign
محرز است که استعفا خواهد داد.

3. "the" is a definite article
"the" حرف تعریف معرفه است.

4. his departure is definite
رفتن او حتمی است.

5. his meaning was quite definite
منظور او کاملا آشکار بود.

6. a news commentary with a definite anti-government slant
یک تفسیر سیاسی با محتوای کاملا ضد دولتی

7. It's impossible for me to give you a definite answer.
[ترجمه امیر] جواب صریح دادن برای من به تو، غیر ممکن است.
|
[ترجمه گوگل]غیرممکن است که به شما پاسخ قطعی بدهم
[ترجمه ترگمان]برای من غیر ممکن است که به تو جواب قطعی بدهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The date for the meeting is now definite: 5th March.
[ترجمه گوگل]تاریخ برگزاری این نشست در حال حاضر قطعی است: 5 مارس
[ترجمه ترگمان]تاریخ برگزاری این نشست در حال حاضر مشخص است: پنجم مارس
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I have no definite plans for tomorrow.
[ترجمه گوگل]هیچ برنامه مشخصی برای فردا ندارم
[ترجمه ترگمان]من برای فردا برنامه مشخصی ندارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Can you give me a definite answer by tomorrow?
[ترجمه امیر] میتونی به من تا فردا یک جواب محکم و قطعی بدی؟
|
[ترجمه گوگل]میشه تا فردا جواب قطعی بدین؟
[ترجمه ترگمان]میتونی تا فردا یه جواب قطعی بهم بدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I can't say for definite who did it, but I certainly have my suspicions .
[ترجمه گوگل]نمی توانم به طور قطعی بگویم چه کسی این کار را انجام داده است، اما مطمئناً شک دارم
[ترجمه ترگمان]نمی توانم بگویم که چه کسی این کار را کرده، اما من شک دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. His vague ideas crystallized into a definite plan.
[ترجمه گوگل]ایده های مبهم او در یک طرح مشخص متبلور شد
[ترجمه ترگمان]افکار مبهم او روی نقشه مشخصی متمرکز شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Is it definite that he's leaving?
[ترجمه گوگل]آیا قطعی است که او می رود؟
[ترجمه ترگمان]آیا قطعی است که او دارد می رود؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I've heard rumours, but nothing definite.
[ترجمه گوگل]من شایعاتی شنیده ام، اما هیچ چیز قطعی نیست
[ترجمه ترگمان]شایعاتی شنیده ام، اما هیچ چیز قطعی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. It's too soon to give a definite answer.
[ترجمه گوگل]برای دادن پاسخ قطعی خیلی زود است
[ترجمه ترگمان]خیلی زود است که جواب قطعی بدهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. They have very definite ideas on how to bring up children.
[ترجمه گوگل]آنها ایده های بسیار مشخصی در مورد نحوه تربیت فرزندان دارند
[ترجمه ترگمان]آن ها ایده های مشخصی درباره نحوه تربیت کودکان دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. We insist upon a definite answer.
[ترجمه گوگل]ما بر پاسخ قطعی اصرار داریم
[ترجمه ترگمان]ما اصرار می کنیم که جواب قطعی داشته باشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قطعی (صفت)
absolute, decisive, definite, definitive, certain, final, unconditional, critical, decretive, decretory, positive, categorical, sure, last, categoric, conclusive, deterministic, trenchant, decided, magistral, terminative, peremptory, uncompromising, irrevocable

صریح (صفت)
straight, abstract, definite, definitive, clear, explicit, express, frank, unequivocal, precise, open, punctual, clean-cut, clear-cut, perspicuous

معلوم (صفت)
definite, certain, clear, active, given, apparent, determinate, intelligible, assignable, overt

محدود (صفت)
definite, adjacent, adjoining, moderate, limited, finite, confined, narrow, bounded, defined, terminate, determinate, limitary, parochial, straightlaced, straitlaced

روشن (صفت)
alight, light, bright, on, alive, clean, definite, explicit, express, unequivocal, shrill, vivid, set, transparent, intelligible, sunny, limpid, lucid, clean-cut, distinct, pellucid, clear-cut, cloudless, serene, diaphanous, eidetic, elucidated, fogless, luculent, legible, lightsome, nitid, perspicuous, transpicuous

مسلم (صفت)
definite, certain, apparent, sure, incontrovertible, undoubted, assured, doubtless

مقرر (صفت)
definite, established, appointed, fixed, settled, determinate

تصریح شده (صفت)
definite

تخصصی

[ریاضیات] معین، مشخص، قطعی، معلوم

انگلیسی به انگلیسی

• clear, decisive; limited; specific
if something is definite, it is firm and clear, and unlikely to be changed.
definite also means true rather than being someone's opinion or guess.

پیشنهاد کاربران

شناخته شده . . .
1 - قطعی
2 - واضح، صریح، مشخص
3 - مطمئن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : define
✅️ اسم ( noun ) : definition / definite / definiteness / definitude / definement
✅️ صفت ( adjective ) : definite / definitive / definable / defining
✅️ قید ( adverb ) : definitely / definitively / definably
concrete
adjective
[more definite; most definite]
1 : said or done in such a way that others know exactly what you mean
◀️We'll need a definite answer by Tuesday
◀️The answer is a definite no
2 : not likely to change : already set or decided
...
[مشاهده متن کامل]

◀️?Are her plans definite
◀️I don't know anything definite yet.
◀️The teacher sets definite standards for her students
not used before a noun :
3 : confident or certain about doing something or that something will happen
◀️She seems to be pretty definite about leaving.
◀️I am definite that we will win
His meaning was quite definite.
- منظور او کاملاً آشکار بود.
- His departure is definite.
- رفتن او حتمی است.
- It is definite that he will resign.
- محرز است که استعفا خواهد داد.
- "The" is a definite article.
- �the� حرف تعریف معرفه است.
- a definite date
- تاریخ معین
۱. معرفه ( در ادبیات )
۲. معین
۳. قطعی - محرز
۴. آشکار - روشن - واضح - معلوم

خوبه
معیّن
معرفهdefinite
definite article
حرف تعریف مثل the
definite ( adj ) = distinct ( adj )
به معناهای: واضح، مشخص، روشن، صریح
در هر صورت
قطعی
معین
قطعی . . معلوم . . مشخص . .
واضح - صریح - مطمئن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس