صفت ( adjective )
مشتقات: deficiently (adv.)
مشتقات: deficiently (adv.)
• (1) تعریف: lacking some essential part, element, substance, or characteristic.
• مترادف: lacking, wanting
• متضاد: adequate, complete, sufficient
• مشابه: defective, inadequate, insufficient, poor, short
• مترادف: lacking, wanting
• متضاد: adequate, complete, sufficient
• مشابه: defective, inadequate, insufficient, poor, short
- Their diet is deficient in vitamin C.
[ترجمه گوگل] رژیم غذایی آنها کمبود ویتامین C دارد
[ترجمه ترگمان] رژیم غذایی آن ها دچار کمبود ویتامین سی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رژیم غذایی آن ها دچار کمبود ویتامین سی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She finds her daughter-in-law deficient in good manners.
[ترجمه گوگل] او متوجه می شود که عروسش از لحاظ اخلاقی ناقص است
[ترجمه ترگمان] او در رفتار خوب دختر خود را دچار ضعف می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او در رفتار خوب دختر خود را دچار ضعف می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The struggling nation is rich in natural resources but deficient in infrastructure.
[ترجمه گوگل] کشور در حال مبارزه از نظر منابع طبیعی غنی است، اما از نظر زیرساخت ها کمبود دارد
[ترجمه ترگمان] کشور درگیر در منابع طبیعی غنی است، اما فاقد زیرساخت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کشور درگیر در منابع طبیعی غنی است، اما فاقد زیرساخت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- With respect to piano skill, I'm sadly deficient.
[ترجمه گوگل] با توجه به مهارت پیانو، متاسفانه من کمبود دارم
[ترجمه ترگمان] ، با احترام به مهارت های پیانو من خیلی ناراحت ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ، با احترام به مهارت های پیانو من خیلی ناراحت ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: inadequate in amount or extent.
• مترادف: inadequate, insufficient, short, wanting
• متضاد: adequate, excessive, superfluous
• مشابه: defective, feeble, ill, incomplete, poor, scarce, sketchy, skimpy, substandard, unsatisfactory
• مترادف: inadequate, insufficient, short, wanting
• متضاد: adequate, excessive, superfluous
• مشابه: defective, feeble, ill, incomplete, poor, scarce, sketchy, skimpy, substandard, unsatisfactory
- His knowledge of mathematics is deficient, so he's having difficulty with his physics course.
[ترجمه گوگل] دانش او در ریاضیات ناقص است، بنابراین در درس فیزیک خود با مشکل مواجه است
[ترجمه ترگمان] دانش او از ریاضیات ناقص است، به همین دلیل او به سختی در زمینه فیزیک خود دچار مشکل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دانش او از ریاضیات ناقص است، به همین دلیل او به سختی در زمینه فیزیک خود دچار مشکل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید