معنی: قیاس، وضع، استنتاج، استنباط، کسر، نتیجهگیری، پیبردنازکلبهجزءیاازعلت بهمعلولمعانی دیگر: (حساب) عمل تفریق، کاهش، کاستن، منها سازی، مبلغ بخشوده (معاف از مالیات)، (منطق) استدلال قیاسی، استنتاج (استدلال از کل به جز یا رسیدن از صغرا و کبرای قیاس صوری به نتیجه ی آن) (با induction یا استدلال از جز به کل مقایسه شود)، واسنجی، برداشت
• (2)تعریف: the act of subtracting or deducting. • متضاد: addition
• (3)تعریف: the drawing of a conclusion by reasoning, esp. from given information, stated premises, or general principles. (Cf. induction.) • مشابه: consequence, derivation
• (4)تعریف: a conclusion reached by this process. • مشابه: conclusion, derivation
جمله های نمونه
1. the deduction of taxes from gross earnings
کسر مالیات از درآمد ناخالص
2. after examining the background, my deduction is that there should not be any dealings with them
پس از بررسی سوابق،برداشت من این است که با آنها نباید معامله کرد.
3. if the battery is dead, the light will not come on; this is a deduction
این یک استدلال قیاسی است: اگر باطری خالی شده باشد چراغ روشن نخواهد شد.
4. It was a pretty astute deduction.
[ترجمه گوگل]برداشت بسیار زیرکانه ای بود [ترجمه ترگمان] یه نتیجه گیری زیرکانه بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. She arrived at this conclusion by logical deduction.
[ترجمه فرزانه] او با درک منطقی به این نتیجه گیری رسید
|
[ترجمه گوگل]او با استنباط منطقی به این نتیجه رسید [ترجمه ترگمان]با نتیجه گیری منطقی به این نتیجه رسید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. No deduction in pay is made for absence due to illness.
[ترجمه فرزانه] غیبت کردن به علت بیماری باعث هیچ کسر مالی در پرداخت نمی شود
|
[ترجمه گوگل]برای غیبت به دلیل بیماری از حقوق کسر نمی شود [ترجمه ترگمان]عدم کسر پول برای غیبت به خاطر بیماری صورت می گیرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. After the deduction of tax at 20 per cent, the interest rate will be 2 per cent.
[ترجمه گوگل]پس از کسر مالیات 20 درصدی، نرخ سود آن 2 درصد خواهد بود [ترجمه ترگمان]پس از کسر مالیات در ۲۰ درصد نرخ بهره ۲ درصد خواهد بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. It's an obvious deduction that she is guilty.
[ترجمه فرزانه] این یک درک واضحی است که او یک مجرم است
|
[ترجمه گوگل]این یک استنباط آشکار است که او مجرم است [ترجمه ترگمان]این نتیجه واضحی است که او مجرم است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. If he does not itemize deductions, he will lose the deduction altogether.
[ترجمه گوگل]اگر کسورات را جزئی نکند کسر را کلاً از دست می دهد [ترجمه ترگمان]اگر این کار را انجام ندهد، نتیجه گیری را به کلی از دست خواهد داد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. I can extrapolate this deduction to other vertebrates but an arthropod has different reactions and an utterly different nervous system.
[ترجمه گوگل]من می توانم این استنتاج را به مهره داران دیگر تعمیم دهم، اما یک بندپایان واکنش های متفاوت و سیستم عصبی کاملاً متفاوتی دارد [ترجمه ترگمان]من این کسر را به مهره داران دیگر extrapolate، اما یک arthropod واکنش های متفاوتی دارد و یک سیستم عصبی کاملا متفاوت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. Interest can be paid without deduction of tax to non-taxpayers.
[ترجمه گوگل]سود را می توان بدون کسر مالیات به غیر مودیان پرداخت کرد [ترجمه ترگمان]سود می تواند بدون کسر مالیات به مالیات دهندگان پرداخت شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. Workers can contribute via payroll deduction to the stock, bond or treasury funds.
[ترجمه گوگل]کارگران می توانند از طریق کسر حقوق و دستمزد به سهام، اوراق قرضه یا وجوه خزانه کمک کنند [ترجمه ترگمان]کارگران می توانند از طریق کسر حقوق به سهام، اوراق قرضه یا خزانه شرکت کنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. That seems a reasonable deduction.
[ترجمه Diana] این به نظر یک نتیجه گیری معقول است.
|
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد استنباط منطقی باشد [ترجمه ترگمان]به نظر یه نتیجه گیری منطقی میاد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. With the result that pure deduction is found wanting.
[ترجمه گوگل]در نتیجه کسر محض فقیر یافت می شود [ترجمه ترگمان] با توجه به نتیجه پاک کردن این استنتاج [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. But they also reward or punish behavior: The deduction for charitable contributions underwrites generosity.
[ترجمه گوگل]اما آنها همچنین رفتار را پاداش یا مجازات می کنند: کسر کمک های خیریه تضمین کننده سخاوت است [ترجمه ترگمان]اما آن ها نیز چنین رفتار می کنند یا تنبیه می شوند: کسر به کمک های خیریه سخاوتمندانه است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
[حسابداری] قیاس [زمین شناسی] استنتاج استدلال برای از کل به جزء رسیدن، استنباط نتایج از شواهد متضاد: قیاس کل از جزء (induction). [ریاضیات] استقرا، تخفیف، کسور، استنتاج، قیاس، استنباط، استدلال، نتیجه گیری، استنتاج، کاهش، قیاس، کسر [آمار] استنتاج
انگلیسی به انگلیسی
• subtraction, reduction, discount; conclusion; method of logical reasoning in which one uses a general rule to determine individual elements a deduction is a conclusion that you reach because of what you know to be true. a deduction is also an amount subtracted from a total.
پیشنهاد کاربران
↩️ دوستان لطفاً به این توضیحات خوب دقت کنید: 📋 در زبان انگلیسی یک root word داریم به اسم duct 📌 این ریشه، معادل "led" می باشد؛ بنابراین کلماتی که این ریشه را در خود داشته باشند، به "led" مربوط هستند. ... [مشاهده متن کامل]
📂 مثال: 🔘 reductive: an overly simple explanation that is led away from important details 🔘 inductive: reasoning led by observing data to form general conclusions 🔘 conduct: how one is led to behave or act 🔘 product: something led into existence by creation or manufacturing 🔘 abduct: to be led away against one’s will 🔘 aqueduct: a structure led to carry water across a valley 🔘 byproduct: a secondary outcome led by a main process 🔘 conductivity: the ability to be led by heat, electricity, or sound 🔘 conductor: someone who is led to guide a musical group 🔘 counterproductive: tending to be led in a way that hinders a goal 🔘 deduct: to be led to subtract something 🔘 deductible: something led to be acceptable as a subtraction, often in taxes 🔘 deduction: an amount led to a reduction in the total 🔘 duct: a passage led to carry substances in the body 🔘 ductile: easily led or influenced 🔘 ductility: the property of being led into thin wires or sheets 🔘 induct: to be ceremonially led into a position or office 🔘 inductee: a person led into an organization or group 🔘 induction: the act of being formally led into a role or position 🔘 introduction: the act of being led to begin something new 🔘 misconduct: to be led into bad behavior 🔘 production: the process led to create or produce something 🔘 reduction: the act of being led to decrease or lessen something 🔘 reproduction: the process led to generate offspring 🔘 reproductive: led to produce new life or offspring 🔘 seductive: tending to lead or entice into a desired state
↩️ دوستان لطفاً به این توضیحات خوب دقت کنید: 📋 در زبان انگلیسی یک root word داریم به اسم de 📌 این ریشه، معادل "off" و "from" می باشد؛ بنابراین کلماتی که این ریشه را در خود داشته باشند، به "off" یا "from" مربوط هستند. ... [مشاهده متن کامل]
📂 مثال: 🔘 derive: to come “from” 🔘 derivative: a word that has come “from” another language 🔘 depend: hang “from” something 🔘 decide: to cut “off” false possibilities or poor options 🔘 decision: a cutting “off” of all possibilities but one 🔘 decelerate: to move down “from” the current speed to a slower one 🔘 dejected: thrown “off” in spirits, feeling down 🔘 depression: pressed “off” or “from” a good mood 🔘 deciduous: of leaves falling “from” a tree in autumn 🔘 demote: to be moved down “from” a current job status 🔘 deficient: of doing tasks “off” from how they should be done 🔘 decapitate: to take “off” a head 🔘 decaffeinated: state of caffeine having been taken “from” coffee beans or tea leaves 🔘 deduce: to arrive at a conclusion by leading evidence “from” a given situation 🔘 deduction: a leading “from” evidence to a conclusion 🔘 detract: to drag “from” or reduce the value of something
1. قیاس 2. استنتاج 3. استنباط. نتیجه گیری. نتیجه 4. کم کردن. کسر 5. تخفیف مثال: the deduction of tax تخفیف مالیات gross pay, before deductions پرداخت یکجا، قبل از کسر ها she was right in her deduction او در نتیجه گیری و استنباطش درست بود.
This term refers to the process of reaching a conclusion or making an inference based on evidence, facts, or logical reasoning. فرآیند رسیدن به نتیجه یا استنتاج بر اساس شواهد، حقایق یا استدلال منطقی ... [مشاهده متن کامل]
استنتاج مثال؛ Through deduction, I was able to determine who the culprit was. In a mystery novel, a detective might use deduction to solve a crime. A teacher might explain, “Deduction is an important skill in critical thinking and problem - solving. ”
Guessing sth with all our focus and evidence
کسری، کسر استنتاج
برداشت
دوستان لطفاً به این توضیحات خوب دقت کنید: کلمه ی deduction یک اسم هست و دو معنی داره: ۱. قیاس، نتیجه گیری، استنباط ۲. کسر ( مبلغ ) حالا نکته اینجاست که اگر در معنای قیاس و استنباط باشه، فعلش میشه deduce ( استنباط کردن ) و صفتش هم میشه deductive ( قیاسی، استنباطی ) ... [مشاهده متن کامل]
ولی اگر در معنای کسر مبلغ باشه، فعلش میشه deduct ( کسر کردن ) و صفتش هم میشه deductible ( قابل کسر ) در هر حال، noun ( اسمِ ) همه ی این صفت ها و فعل ها همان deduction می باشد لطفا این دو را به خاطر داشته باشید چون به هیچ عنوان این فعل ها و صفت ها نمیتونن به جای هم به کار برند و حتما باید با توجه به معنا، از فعل و صفات اونها استفاده کنید
ریز بینی
deduction ( روانشناسی ) واژه مصوب: قیاس2 تعریف: رسیدن به نتیجۀ جزئی از یک قضیۀ کلی
Deduction=نتیجه گیری 1. If my deductions are correct, I can tell you who the killer was. 1. اگر استنتاج های من درست باشد، می توانم به شما بگویم چه کسی قاتل است تلفظ کلمهdeduction Da dak shen د داک شن
( Understanding from facts )
Sth that you know from the information or facts that you have.
نتیجه گیری ، استنباط
کسر
معافیت از مالیات
نتیجه گیری از طریق عقل
پی بردن
( Noun ) کسر، وضع، استنتاج، نتیجه گیری، استنباط، پی بردن ازکلبه جزئی از علت به معلول، قیاس
نتیجه گیری؛در اینجا یعنی اینکه یه اتفاق معمولی که خب اصولا نسبت به نتیجه اش بزرگتر است رخ داده و شما نتیجه می گیریدکه"کاری باید انجام بگیرد"یا"کسی باید کاری را انجام دهد". به همین سادگی☺ از این ترجمه مطمئن باشید🌷🌷
نتیجه گیری
نتیجهگیری بهتر است ایینگونه باشد:نتیجه گیری
پیبردنازکلبهجزء پی بردن از کل به جزء ( سلام خسته نباشید این کلمه بد تایپشده بود خواستم گزارش بدم ممنون بخاطر زحمت ها تون )