decompose

/ˌdiːkəmˈpoʊz//ˌdiːkəmˈpəʊz/

معنی: تجزیه کردن، از هم پاشیدن، متلاشی شدن، متلاشی کردن
معانی دیگر: تجزیه شدن یا کردن، واهشتن، واپاشیدن، متلاشی کردن یا شدن، وارفتن، وانهادن، پوسیدن، گندیدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: decomposes, decomposing, decomposed
(1) تعریف: to break down (a substance) into simpler compounds or component elements.
مترادف: disintegrate
متضاد: compound
مشابه: degrade, dissolve, divide, fractionate, separate

(2) تعریف: to cause to decay; rot.
مترادف: decay, putrefy, rot, spoil
مشابه: addle, corrupt, deteriorate, molder, sour, turn
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: decomposable (adj.), decomposition (n.)
• : تعریف: to decay.
مترادف: crumble, decay, disintegrate, putrefy, rot, spoil
مشابه: addle, degrade, deteriorate, dissolve, foul, molder, sour, turn

جمله های نمونه

1. Most animals decompose very quickly after death.
[ترجمه گوگل]اکثر حیوانات پس از مرگ خیلی سریع تجزیه می شوند
[ترجمه ترگمان]بیشتر حیوانات بعد از مرگ خیلی سریع تجزیه می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The tomato began to decompose after half a day in the sun.
[ترجمه امیرحسین] گوجه بعد از نصف روز در آفتاب ( ماندن ) ، شروع به تجزیه شدن کرد.
|
[ترجمه گوگل]گوجه فرنگی بعد از نیم روز زیر نور خورشید شروع به تجزیه شدن کرد
[ترجمه ترگمان]بعد از نصف روز خورشید، گوجه شروع به تجزیه شدن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. As the waste materials decompose, they produce methane gas.
[ترجمه گوگل]با تجزیه مواد زائد، گاز متان تولید می کنند
[ترجمه ترگمان]وقتی مواد زاید تجزیه می شوند، گاز متان تولید می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Microbes decompose organic waste into a mixture of methane and carbon dioxide.
[ترجمه گوگل]میکروب ها زباله های آلی را به مخلوطی از متان و دی اکسید کربن تجزیه می کنند
[ترجمه ترگمان]microbes ضایعات ارگانیک را به مخلوطی از متان و دی اکسید کربن تجزیه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The fertiliser releases nutrients gradually as bacteria decompose it.
[ترجمه محسن اعظمی] با تجزیه کود شیمیایی توسط باکتری مواد حاصلخیز آن رها می گردد .
|
[ترجمه گوگل]کود به تدریج مواد مغذی را آزاد می کند زیرا باکتری ها آن را تجزیه می کنند
[ترجمه ترگمان]کود شیمیایی به تدریج مواد غذایی را رها می کند و باکتری ها تجزیه می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. A dead fish in the aquarium will decompose rapidly, fouling the water badly.
[ترجمه گوگل]ماهی مرده در آکواریوم به سرعت تجزیه می شود و آب را به شدت آلوده می کند
[ترجمه ترگمان]یک ماهی مرده در آکواریوم به سرعت تجزیه می شود و آب را بد می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. In this way, semantic markers decompose the meanings of words into more primitive elements.
[ترجمه گوگل]به این ترتیب، نشانگرهای معنایی، معانی کلمات را به عناصر ابتدایی تر تجزیه می کنند
[ترجمه ترگمان]به این طریق، مارکرهای معنایی، معنای کلمات را به عناصر اولیه more تجزیه می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It is possible to decompose the current market price P into accrued interest and principal using the formula.
[ترجمه گوگل]با استفاده از فرمول می توان قیمت فعلی بازار P را به سود و اصل تعهدی تجزیه کرد
[ترجمه ترگمان]این امکان وجود دارد که قیمت بازار فعلی P به سود متعلقه و با استفاده از فرمول کسر شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Fish feces fall into the sand and decompose into mineral substances.
[ترجمه گوگل]مدفوع ماهی در ماسه می ریزد و به مواد معدنی تجزیه می شود
[ترجمه ترگمان]مدفوع ماهی به ماسه می افتد و به مواد معدنی تجزیه می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. As the flooded forests decompose, insoluble mercury in the soil and vegetation turns into soluble methyl mercury.
[ترجمه گوگل]با تجزیه جنگل های سیل زده، جیوه نامحلول در خاک و پوشش گیاهی به متیل جیوه محلول تبدیل می شود
[ترجمه ترگمان]همانطور که جنگل های سیل زده تجزیه می شوند، جیوه غیرقابل حل در خاک و گیاهان به متیل جیوه قابل حل تبدیل می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Termites are necessary to decompose old woody vegetation, but they were fond of eating the sealant around the windows.
[ترجمه گوگل]موریانه ها برای تجزیه گیاهان چوبی قدیمی ضروری هستند، اما آنها به خوردن درزگیر اطراف پنجره ها علاقه داشتند
[ترجمه ترگمان]گیاهان دارویی برای تجزیه و necessary گیاهان قدیمی لازم است، اما آن ها به خوردن the اطراف پنجره ها علاقه داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. In order to decompose, all vegetable matter needs supplies of nitrogen.
[ترجمه گوگل]به منظور تجزیه، تمام مواد گیاهی نیاز به منابع نیتروژن دارند
[ترجمه ترگمان]برای تجزیه، تمام مواد گیاهی به تامین نیتروژن نیاز دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Salt does not break down or decompose in the pond - it is diluted by partial water changes.
[ترجمه گوگل]نمک در حوضچه تجزیه نمی شود یا تجزیه نمی شود - با تغییرات جزئی آب رقیق می شود
[ترجمه ترگمان]نمک در تالاب تجزیه و تجزیه نمی شود - بلکه با تغییرات جزیی آب رقیق شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It would decompose and could cause the pool liner to sag.
[ترجمه گوگل]تجزیه می شود و می تواند باعث افتادگی آستر استخر شود
[ترجمه ترگمان]تجزیه می شد و می توانست باعث می شد که کشتی اقیانوس پیما از بین برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Diapers don't decompose in landfills.
[ترجمه گوگل]پوشک در محل های دفن زباله تجزیه نمی شود
[ترجمه ترگمان] پوشکش توی محل دفن زباله حل نمیشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تجزیه کردن (فعل)
liberate, abstract, decompose, break down, parse, analyze, dismember, anatomize, comminute, dialyze, disembody, prescind, sequestrate

از هم پاشیدن (فعل)
decompose, burst, disintegrate, dissipate

متلاشی شدن (فعل)
decompose, fragment, disintegrate, crack up, splinter, disjoint

متلاشی کردن (فعل)
decompose, disintegrate, splinter, fragmentize

تخصصی

[شیمی] 1- تجزیه شدن یا کردن، واهشتن، واپاشیدن، متلاشی کردن یا شدن، وارفتن، وانهادن 2- پوسیدن، گندیدن
[عمران و معماری] تجزیه شدن
[نساجی] تجزیه کردن
[ریاضیات] واهمنهشتن، وانهادن، تجزیه شدن، تجزیه کردن، تبدیل کردن
[پلیمر] تجزیه کردن، تجزیه شدن

انگلیسی به انگلیسی

• separate into simpler compounds, disintegrate; rot, decay
when something that has died decomposes, it changes chemically and begins to rot.

پیشنهاد کاربران

Biodegrade
تجزیه شدن
تجزیه شدن , متلاشی شدن
– They found a decomposed corpse
– Most animals decompose very quickly after death
– His decomposed body was found many weeks later
تجزیه شدن متلاشی شدن تخریب شدن
Decay
Rot
Fall apart

گندیدن
تجزیه شدن
جدا کردن بخش های آن

بپرس