declamation

/ˌdekləˈmeɪʃn̩//ˌdekləˈmeɪʃn̩/

معنی: خوانندگی، دکلماسیون
معانی دیگر: خوشخوانی، دکلمه

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of declaiming.

(2) تعریف: speech or writing for oratorical effect, often without sincerity or sound argument.

جمله های نمونه

1. The most successful newspaper stories are often declamations of patriotism.
[ترجمه گوگل]موفق ترین داستان های روزنامه ها اغلب اعلان میهن پرستی است
[ترجمه ترگمان]موفق ترین داستان های روزنامه ها غالبا declamations میهن پرستی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Declamations against the press are common enough.
[ترجمه گوگل]اظهارات علیه مطبوعات به اندازه کافی رایج است
[ترجمه ترگمان]Declamations در مقابل مطبوعات به اندازه کافی معمولی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Were you present at the declamation contest of Freshmen?
[ترجمه گوگل]آیا در مسابقه دکلماسیون دانشجویان سال اول حضور داشتید؟
[ترجمه ترگمان]شما در مسابقه declamation سال اولی ها حاضر بودید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Declamation is a traditional method of reading in our country. Declamatory teaching is a traditional Chinese teaching method.
[ترجمه گوگل]دکلماسیون یک روش سنتی خواندن در کشور ما است آموزش اعلامی یک روش آموزشی سنتی چینی است
[ترجمه ترگمان]declamation یک روش سنتی خواندن در کشور ما است تدریس declamatory یک روش تدریس سنتی چینی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Declamation is a traditional Chinese teaching method.
[ترجمه گوگل]اعلان یک روش آموزشی سنتی چینی است
[ترجمه ترگمان]declamation یک روش تدریس سنتی چینی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Let every declamation turn upon the beauty of liberty and virtue, and the deformity, turpitude, and malignity of slavery and vice.
[ترجمه گوگل]بگذار هر سخنی بر زیبایی آزادی و فضیلت و بدشکلی و ظلم و شرارت بردگی و رذیلت باشد
[ترجمه ترگمان]بگذارید که every به زیبایی آزادی و فضیلت تبدیل شود، و نقص بدنی اش،، و شرارت برده داری و فساد و فساد و فساد و فساد و فساد و فساد و فساد و فساد و فساد و فساد و فساد و فساد و فساد و فساد و فساد و فساد و فساد و فساد و فساد و فساد و فساد و فساد و فساد و فساد و فساد و فساد و فساد و فساد و فساد و
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He subjected us to half an hour of impassioned declamation against the new motorway.
[ترجمه گوگل]او ما را به مدت نیم ساعت در برابر بزرگراه جدید محکوم کرد
[ترجمه ترگمان]او ما را تا نیم ساعت در مسیر declamation پر شور در مقابل بزرگراه جدید مورد هدف قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His only mode of conversation was the monologue, and his version of the monologue was declamation.
[ترجمه گوگل]تنها شیوه گفتگوی او مونولوگ بود و نسخه او از مونولوگ دکلاماسیون بود
[ترجمه ترگمان]تنها شیوه گفتگو، یک حرف زدن بود، و his که به گوش می رسید، declamation بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I see that I have lapsed into parable and ecstatic declamation.
[ترجمه گوگل]می بینم که در مَثَل و اظهارات وجد آمیز فرو رفته ام
[ترجمه ترگمان]من متوجه شدم که من به تمثیل و declamation شیفتگی روی آورده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The simplicity of chant, with unison voice and natural declamation, is most common.
[ترجمه گوگل]سادگی سرود، با صدای هماهنگ و اعلان طبیعی، رایج ترین است
[ترجمه ترگمان]سادگی این شعار، با صدای هماهنگ و declamation طبیعی، بسیار رایج است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Every Saturday night a meeting is held, in which there are oration, declamation, dialogue, and debate.
[ترجمه گوگل]هر شنبه شب جلسه ای برگزار می شود که در آن سخنرانی، بیانیه، گفتگو و مناظره وجود دارد
[ترجمه ترگمان]هر شنبه شب یک جلسه برگزار می شود، که در آن سخنرانی، خطابه، گفتگو و بحث و جدل وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خوانندگی (اسم)
singing, declamation

دکلماسیون (اسم)
declamation

انگلیسی به انگلیسی

• formal declaration; formal speech

پیشنهاد کاربران

خوانش همگانی
خوانش پراحساس
خوانش پرشور و خروش
✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: A formal speech, especially one that is forceful or emotional 🎤
🔍 مترادف: Oration
✅ مثال: The politician's declamation on justice moved the entire audience.
🔊 دوستان تلفظ درست این کلمه ( دِکْلِمِیشن ) می باشد اما فعل آن که declaim هست، به صورت ( دیکْلِیم ) تلفظ می شود
declamation ( هنرهای نمایشی )
واژه مصوب: دکلمه
تعریف: 1. نوعی بیان پرطمطراق و آهنگین در اجرای بعضی قطعات نمایشی|||2. قطعه ای مستقل که یک نفر آن را به شیوۀ اغراق آمیز اجرا می کند و معمولاً به صورت مسجع و منظوم است
دکلمه:
دِکلَمِه به فن خواندن شعر یا متن به طوری که آهنگین و با شور و حرارت باشد و بتواند احساسی متناسب با موضوع نظم ( شعر ) یا نثر ( متن ) مذکور را به مخاطب القا کند، گفته می شود. کسی که دکلمه می کند را دکلماتور می گویند

بپرس