• (1)تعریف: having the power or character to make decisions or end disputes. • مترادف: decided, determined, emphatic, resolute, strong-willed • متضاد: indecisive, vacillating, wishy-washy • مشابه: forceful, last, ultimate, unwavering
- She is a very decisive person.
[ترجمه البی] او یک شخص بسیار قاطعی است
|
[ترجمه گوگل] او یک فرد بسیار تعیین کننده است [ترجمه ترگمان] او یک فرد بسیار قاطع است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه گوگل] یک پیروزی قاطع در انتخابات [ترجمه ترگمان] پیروزی قاطع انتخابات [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. decisive evidence
شواهد محکم
2. a decisive moment in the history of a nation
لحظه ای سرنوشت ساز در تاریخ یک ملت
3. a decisive person
آدمی مصمم
4. a decisive victory
پیروزی قاطع
5. She has played a decisive role in the peace negotiations.
[ترجمه گوگل]او نقش تعیین کننده ای در مذاکرات صلح داشته است [ترجمه ترگمان]او نقش تعیین کننده ای در مذاکرات صلح ایفا کرده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. Women can play a decisive role in the debate over cloning.
[ترجمه گوگل]زنان می توانند نقش تعیین کننده ای در بحث شبیه سازی داشته باشند [ترجمه ترگمان]زنان می توانند نقش تعیین کننده ای در بحث در مورد شبیه سازی داشته باشند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. Man is a decisive factor in doing everything.
[ترجمه علی] نوع بشر عامل مهم و تعیین کننده ای در به انجام رسیدن هر کاری دارد
|
[ترجمه گوگل]انسان در انجام هر کاری عامل تعیین کننده است [ترجمه ترگمان]بشر عامل تعیین کننده در انجام هر کاری است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. The enemy was defeated in a decisive battle.
[ترجمه گوگل]دشمن در نبردی سرنوشت ساز شکست خورد [ترجمه ترگمان]دشمن در نبردی قاطع شکست خورد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Climate was a decisive factor in establishing where the tournament should be held.
[ترجمه گوگل]آب و هوا عامل تعیین کننده ای در تعیین محل برگزاری مسابقات بود [ترجمه ترگمان]آب و هوا عامل تعیین کننده در ایجاد این تورنمنت بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. You need to be more decisive.
[ترجمه حسن مستفید] تو باید قاطعیت بیشتری داشته باشی
|
[ترجمه گوگل]شما باید قاطع تر باشید [ترجمه ترگمان] تو باید more بیشتری داشته باشی [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. He had one potentially decisive factor in his favour: the element of surprise.
[ترجمه گوگل]او یک عامل بالقوه تعیین کننده به نفع خود داشت: عنصر غافلگیری [ترجمه ترگمان]او یکی از عوامل بالقوه را به نفع خود داشت: عنصر غافلگیری [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. What most people want to see is determined, decisive action and firm leadership.
[ترجمه گوگل]آنچه بیشتر مردم می خواهند ببینند اقدام مصمم، قاطع و رهبری قاطع است [ترجمه ترگمان]چیزی که بیشتر مردم می خواهند ببینند، تصمیم قاطع، اقدام قاطع و رهبری محکم است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Be decisive tell them exactly what you think should be done!
[ترجمه گوگل]قاطع باشید به آنها بگویید دقیقاً چه کاری باید انجام شود! [ترجمه ترگمان]دقیقا به آن ها بگویید که فکر می کنید چه کاری باید انجام شود! [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. The decisive attack took off fromthe foremost position.
[ترجمه گوگل]حمله قاطع از بالاترین موقعیت بلند شد [ترجمه ترگمان]حمله قاطع از درجه اول آغاز شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. The economy is regarded as the decisive/key factor which will determine the outcome of the general election.
[ترجمه گوگل]اقتصاد به عنوان عامل تعیین کننده/کلیدی در نظر گرفته می شود که نتیجه انتخابات عمومی را تعیین می کند [ترجمه ترگمان]اقتصاد به عنوان عامل تعیین کننده و تعیین کننده در نظر گرفته می شود که نتیجه انتخابات عمومی را تعیین می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
16. They have vowed a quick and decisive response.
[ترجمه گوگل]آنها قول پاسخ سریع و قاطع را داده اند [ترجمه ترگمان]آن ها قول یک واکنش سریع و تعیین کننده را داده اند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
17. The answer was a decisive no.
[ترجمه گوگل]پاسخ یک نه قاطع بود [ترجمه ترگمان]جواب قطعی بود نه [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• conclusive; decided; final if a fact, action, or event is decisive, it makes it certain that there will be a particular result. if someone is decisive, they have the ability to make quick decisions.
دل و جرات پیدا کردن یا اعتماد به نفس How bread baking has helped me be more decisive چطور نون پختن بهم کمک کرد که دل وجراتم بیشتر بشه
تصمیم
فکر میکنم قاطع معادل مناسبی برای این کلمه نباشه بر اساس دفنیشنی که از دیکشنری لانگمن و اکسفورد دیدم این صفت برای انسان بهتره تصمیم گیرنده خوب معنی بشه
سرنوشت ساز - تعیین کننده At the same time, Biden appears aware of the limits to his influence, avoiding a decisive call for an end to the violence when it does not appear either side ( Palestinians & Israelis. ) is ready to stand down @CNN. com
۱ - سرنوشت ساز Determining حیاتی vital تعیین کننده deciding ۲ - مصمم، قطعی، محکم Confident, determined firm, resolute • . That was a decisive moment