decision

/dəˈsɪʒn̩//dɪˈsɪʒn̩/

معنی: قرار، تصویب نامه، داوری، تصمیم، عزم، حکم دادگاه
معانی دیگر: قصد، آهنگ، گزیر، رای، تعیین تکلیف، حکم، قاطعیت، اراده، عزم راسخ، (مشت بازی) بردن با امتیاز (در مقابل بردن با ضربه ی فنی)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: decisional (adj.)
(1) تعریف: the act of deciding, or the judgement, choice, or resolution that one has come to after considering a matter.
مترادف: conclusion, determination, finding, judgment, settlement, verdict
مشابه: arbitration, election, resolution, ruling, sentence, volition, will

- I can't answer that yet; I'm still in the middle of decision.
[ترجمه سنور] من هنوز نمی تونم جوابشو بدم هنوزم دارم تصمیم می گیرم
|
[ترجمه گوگل] من هنوز نمی توانم به آن پاسخ دهم من هنوز در میانه تصمیم هستم
[ترجمه ترگمان] هنوز نمی توانم جوابش را بدهم؛ هنوز هم در تصمیم گیری هستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They've finally made the decision to get married.
[ترجمه گوگل] بالاخره تصمیم به ازدواج گرفتند
[ترجمه ترگمان] آن ها بالاخره تصمیم گرفتند که ازدواج کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Have you made any decision about taking that job?
[ترجمه .] ایا تصمیم بر انجام این شغل گرفته اید؟
|
[ترجمه محمد] آیا تصمیم گرفته اید که این شغل را در پیش بگیرید.
|
[ترجمه گوگل] آیا تصمیمی برای انتخاب آن شغل گرفته اید؟
[ترجمه ترگمان] آیا تصمیم گرفته اید که این شغل را به دست بگیرید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Moving here was your decision, not mine.
[ترجمه مهسا] نقل مکان به اینجا تصمیم تو بود، نه من
|
[ترجمه امین] نقل مکان کردن به اینجا تصمیم تو بود نه من
|
[ترجمه گوگل] انتقال به اینجا تصمیم تو بود، نه من
[ترجمه ترگمان] ادامه دادن به اینجا تصمیم تو بود، نه من
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the quality of determination or resolution.
مترادف: determination, firmness, perseverance, purpose, resolution, resolve, will power
متضاد: dubiety, indecision
مشابه: grit, persistence, tenacity, will

- They accepted the challenge with firm decision.
[ترجمه گوگل] آنها با تصمیم قاطعانه این چالش را پذیرفتند
[ترجمه ترگمان] آن ها این چالش را با تصمیم شرکت پذیرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. arbitrary decision
تصمیم نظری و فردی

2. her decision about buying a house
تصمیم او دایر به خریدن خانه

3. her decision is all right with me
تصمیم او از نظر من ایرادی ندارد.

4. my decision to retire
تصمیم من برای بازنشستگی

5. our decision not to buy your painting is no reflection on the quality of your work
تصمیم ما راجع به نخریدن نقاشی شما ربطی به کیفیت کار شما ندارد.

6. that decision was economically disasterous
آن تصمیم از نظر اقتصادی مصیبت بار بود.

7. the decision to get a divorce was excruciating for both of them
تصمیم آنها به طلاق برای هر دوی آنها دردناک بود.

8. the decision to sell the ancestral home was an agonizing one
تصمیم به فروش خانه ی آبا و اجدادی جانگداز بود.

9. your decision makes sense
تصمیم شما عاقلانه است.

10. a close decision
تصمیمی که گرفتن آن مشکل است و یا نتیجه ی آن مبهم است

11. a closed decision
تصمیم بی چون و چرا

12. a collective decision
تصمیم همگانی (از سوی همه)

13. a crucial decision
تصمیم سرنوشت ساز

14. a fateful decision
تصمیم سرنوشت ساز

15. a firm decision
تصمیم قطعی

16. a governmental decision reverberating throughout the entire economy
یک تصمیم دولت که در کل اقتصاد کشور واکنش ایجاد کرده است

17. a hasty decision
تصمیم با شتابزدگی

18. a judicial decision
حکم دادگاه،رای قضایی

19. a just decision
تصمیم عادلانه

20. a levelheaded decision
تصمیمی معقول

21. a logical decision
تصمیم عاقلانه

22. a momentous decision
تصمیم بسیار مهم

23. a prompt decision
تصمیم سریع

24. a rational decision
تصمیم خردمندانه

25. a rightful decision
تصمیم منصفانه

26. a snap decision
تصمیم عجولانه

27. a split-second decision
تصمیم آنی

28. a swift decision
تصمیم فوری

29. a timely decision
تصمیم بموقع

30. a weak-minded decision
یک تصمیم نابخردانه

31. an abrupt decision
تصمیم ناگهانی

32. an authoritative decision
تصمیم مقتدرانه

33. an ethical decision
تصمیم بهخویانه

34. an ill-advised decision
تصمیم غیرعاقلانه (نسنجیده)

35. an irrevocable decision
تصمیم غیر قابل لغو

36. an unfortunate decision
یک تصمیم تاسف آور

37. the court's decision is final
حکم دادگاه فرجام ناپذیر است.

38. the final decision is in the hands of the judges
تصمیم نهایی در دست قضات است.

39. the final decision is up to you
تصمیم نهایی با شماست.

40. the final decision rested with me
آخرین تصمیم با من بود.

41. weighty military decision
تصمیمات مهم نظامی

42. i leave the decision up to you
تصمیم را به عهده ی شما می گذارم.

43. such a cruel decision will never receive my seal
این چنین تصمیم ظالمانه هرگز مورد تایید من نخواهد بود.

44. a man who lacks decision will not make a good leader
مردی که فاقد اراده است رهبر خوبی نخواهد بود.

45. marriage is an important decision
ازدواج تصمیم مهمی است.

46. she repented of her decision to leave iran
از تصمیم خود راجع به ترک ایران پشیمان شد.

47. the sense of the decision was presented in a summary
لب آن مصوبه را به صورت خلاصه ارائه دادند.

48. to postpone making a decision
تصمیم گیری را به بعد موکول کردن

49. let me know of your decision
تصمیمت را به من اطلاع بده.

50. the judge overruled the previous decision
قاضی حکم پیشین را ملغی کرد.

51. the judge will announce his decision tomorrow
قاضی فردا حکم خود را اعلام خواهد کرد.

52. i was greatly exercised about that decision
در مورد آن تصمیم خیلی نگران بودم.

53. my chances were cooked by the decision
این تصمیم هرگونه احتمال موفقیت مرا ازبین برد.

54. we begged him to change his decision but he remained inflexible
استدعا کردیم که تصمیم خود را عوض کند ولی او ثابت قدم باقی ماند.

55. i have no quarrel with the court's decision
نسبت به رای دادگاه حرفی ندارم.

56. that event had no bearing on my decision
آن رویداد تاثیری بر تصمیم من نداشت.

57. the supreme court overrode the lower court's decision
دیوان عالی کشور حکم دادگاه بدوی را ملغی کرد.

58. reach (or arrive at or make) a decision
به نتیجه ی بخصوصی رسیدن،تصمیم (مقتضی) گرفتن

59. i am sure money played a part in his decision
اطمینان دارم پول در تصمیم او دخیل بود.

مترادف ها

قرار (اسم)
equanimity, accord, agreement, arrangement, decision, concord, dictum, stipulation, fixity

تصویب نامه (اسم)
decision, act, canon

داوری (اسم)
decision, umpire, adjudication, arbitration, judgment, judgement

تصمیم (اسم)
resolution, decision, intent, intention, pluck, resolve, ruling, determination

عزم (اسم)
resolution, decision, purpose, intention, determination, impetus

حکم دادگاه (اسم)
decision

تخصصی

[کامپیوتر] تصمیم
[برق و الکترونیک] تصمیم
[صنعت] تصمیم - صمیم گرفتن، عزم کردن
[حقوق] تصمیم، رأی، حکم
[ریاضیات] مشخص کردن، تصمیم، تعیین، داوری
[آمار] تصمیم

انگلیسی به انگلیسی

• ruling, determination
when you make a decision, you choose what should be done or which is the best of various alternatives.
decision is the act of deciding something.
decision is also the ability to decide quickly and definitely what to do.

پیشنهاد کاربران

فریب دادن
You’ve made the right decision
اراده
تصمیم
مثال: They made the decision to move to a new city.
آن ها تصمیم گرفتند به شهر جدید مهاجرت کنند.
مصوبه
تصمیم قضایی
decision: تصمیم
decided: مصمم
decide: تصمیم گرفتن
decisive: سرنوشت ساز
تصمیمات
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : decide
✅️ اسم ( noun ) : decision / decisiveness
✅️ صفت ( adjective ) : decisive / decided
✅ قید ( adverb ) : decisively / decidedly
Decision - makers
تصمیم گیرندگان/ مقامات مسئول
proper decisions تصمیم های مناسب
انتخاب
عزم، داوری
تصمیم
گزینش
تکلیف
تصمیم گیری
I agree with you on the decision
من با تصمیم شما موافقم
تصمیم 🛫🛫
the committee should make its decision later this week
کمیسیون باید تصمیمش را آخر هفته بگیرد
ریاضی 85 ، تجربی 84
تصمیم.
You made the right decision
شما تصمیم درستی گرفتید 😔
Remember, you didn't give me a kiss?Someday you can kiss my hands and feet
یادت باشه یه بوسه به من ندادی؟
روزی میشه دست و پامو میبوسی ☺️
Choosing s. th after thinking
تصمیم گیری
حکم. رای دادگاه
مصمم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس