decided

/dəˈsaɪdəd//dɪˈsaɪdɪd/

معنی: قطعی، مصمم
معانی دیگر: واضح، آشکار، بی تردید، پر اراده، راسخ، معین، مشخص

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: decidedly (adv.)
(1) تعریف: unquestionable.
متضاد: questionable, undecided, unknown
مشابه: pronounced

- There is a decided difference between them.
[ترجمه m.m] اختلافی بین این دو مورد وجود دارد
|
[ترجمه گوگل] تفاوت مشخصی بین آنها وجود دارد
[ترجمه ترگمان] تفاوتی میان این دو وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: with determination.
مشابه: decisive, purposeful

- He made a decided effort to understand her.
[ترجمه گوگل] او تلاش جدی برای درک او انجام داد
[ترجمه ترگمان] تلاش خود را جزم کرد تا او را درک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a decided change
تغییر آشکار

2. abraham decided to give up smoking
ابراهیم تصمیم گرفت سیگار را ترک کند.

3. he decided not to hazard the health of his children
او تصمیم گرفت با سلامتی فرزندان خود قمار نکند.

4. he decided not to let them worm the secret out of him
او تصمیم گرفت نگذارد آنها آن راز را از او بیرون بکشند.

5. he decided not to stew over his son's misdeeds any more
تصمیم گرفت که دیگر درباره ی سیاهکاری های پسرش جوش نزند.

6. he decided on a career in the army
او خدمت در ارتش را برگزید.

7. he decided that the letter must have miscarried
او به این نتیجه رسید که نامه در راه گم شده است.

8. he decided to avail himself of his uncle's empty house
او تصمیم گرفت خانه ی خالی عمویش را مورد استفاده قرار دهد.

9. he decided to complain to the authorities
او تصمیم گرفت به مسئولان امر شکایت کند.

10. he decided to go cold turkey and has not touched opium since
او تصمیم گرفت یکباره ترک اعتیاد کند و دیگر لب به تریاک نزده است.

11. he decided to have a go at carpentry
او تصمیم گرفت نجاری را بیازماید.

12. he decided to hit town two days before his brother
او تصمیم گرفت دو روز قبل از برادرش وارد شهر بشود.

13. he decided to lengthen his stay in yazd
او تصمیم گرفت اقامت خود در یزد را طولانی تر کند.

14. he decided to polish his father's poetry and have it published
او تصمیم گرفت که اشعار پدرش را حک و اصلاح کند و به چاپ برساند.

15. he decided to shun all alcoholic beverages
او تصمیم گرفت از همه ی مشروبات الکلی روی بگرداند.

16. he decided to stone himself so that he could forget laura
برای اینکه بتواند لورا را فراموش کند تصمیم گرفت خود را سیاه مست کند.

17. he decided to suppress his whims and study his lessons
تصمیم گرفت هوس های خود را سرکوب کرده و درس های خود را مطالعه کند.

18. he decided to swallow his pride and ask his sister for help
تصمیم گرفت غرور را کنار بگذارد و از خواهرش کمک بخواهد.

19. he decided to swear off gambling
تصمیم گرفت با خود عهد کند که دیگر قمار بازی نکند.

20. he decided to work for the stage
تصمیم گرفت که در تئاتر کار کند.

21. i decided to continue him in office
تصمیم گرفتم او را در شغل خود باقی بگذارم.

22. i decided to cycle into town
تصمیم گرفتم سواره (دوچرخه یا موتورسیکلت) به شهر بروم.

23. i decided to retire early with a newspaper
تصمیم گرفتم زودتر به بستر بروم و روزنامه بخوانم.

24. i decided to skip the afternoon meeting
تصمیم گرفتم به جلسه ی بعدازظهر نروم.

25. rustam decided to soak himself in sa'di's works
رستم تصمیم گرفت خود را غرق در آثار سعدی بکند.

26. she decided not to go through with the marriage
او تصمیم گرفت عروسی را بهم بزند.

27. she decided to burn his letters and erase the memory of his love from her mind
تصمیم گرفت که نامه های او را بسوزاند و یاد عشق او را از خاطره ی خود بزداید.

28. she decided to embark on a career of nursing
تصمیم گرفت شغل پرستاری را پیش بگیرد.

29. she decided to forgo her vacation and stay by her uncle's bedside
او تصمیم گرفت از تعطیلات خود صرف نظر کند و در کنار بستر عمویش بماند.

30. she decided to have a bash at painting
او تصمیم گرفت نقاشی را بیازماید.

31. she decided to leave her job and go it alone as a lawyer
او تصمیم گرفت شغل خود را رها کرده و تک و تنها به وکالت دادگستری بپردازد.

32. she decided to stay in shiraz permanently
او تصمیم گرفت که در شیراز ماندگار شود.

33. they decided to act in concert
آنها تصمیم گرفتند با هماهنگی کار کنند.

34. they decided to bow to all her wishes
تصمیم گرفتند در مقابل کلیه ی خواسته های او سر تسلیم فرود بیاورند.

35. they decided to build a bridge across the river
تصمیم گرفتند پلی بر رودخانه بزنند.

36. they decided to bury their feud
آنان تصمیم گرفتند که دشمنی خود را کنار بگذارند.

37. they decided to channel the country's oil income into industry and agriculture
آنها تصمیم گرفتند درآمد نفت کشور را صرف صنعت و کشاورزی کنند.

38. they decided to depoliticize the subject of addiction
آنها تصمیم گرفتند موضوع اعتیاد را از سیاست مجزا نگه دارند.

39. they decided to limit the government's powers
آنها تصمیم گرفتند که اختیارات دولت را محدود کنند.

40. they decided to liquidate the corporation within one year
آنها برآن شدند که شرکت را ظرف یک سال منحل کنند.

41. they decided to reconcile their differences
آنان تصمیم گرفتند که اختلافات خود را برطرف کنند.

42. they decided to situate the hospital on a hill
تصمیم گرفتند بیمارستان را روی تپه ای بسازند.

43. they decided to split the difference
آنها تصمیم گرفتند که بقیه را بین خود تقسیم کنند.

44. we decided it was not wise to go
ما به این نتیجه رسیدیم که رفتن عاقلانه نیست.

45. we decided to be adventurous and visit the smugglers' district on foot
تصمیم گرفتیم ماجراجویی کنیم و پیاده از محله ی قاچاقچیان دیدن کنیم.

46. we decided to concrete the road
تصمیم گرفتیم راه را با بتون بپوشانیم.

47. we decided to counter their propaganda
تصمیم گرفتیم که تبلیغات آنها را پاسخگویی کنیم.

48. we decided to delay our departure
تصمیم گرفتیم رفتن خود را به تاخیر بیاندازیم.

49. we decided to give them a helping hand
تصمیم گرفتیم به آنها دست یاری بدهیم.

50. we decided to go camping in the mountains only with our sleeping bags
تصمیم گرفتیم فقط باکیسه های خواب خود در کوهستان بیتوته کنیم.

51. we decided to prove up the copper deposit
ما تصمیم گرفتیم که نهشت (معدن) مس را امتحان کنیم.

52. we decided to reveal their machinations to everyone
تصمیم گرفتیم توطئه آنان را برای همه آشکار کنیم.

53. we decided to smoke the rebels out of their defensive tunnels
تصمیم گرفتیم که با دود شورشیان را از زاغه های دفاعی خود بیرون برانیم.

54. we decided to stand and fight
تصمیم گرفتیم که پایداری کنیم و بجنگیم.

55. we decided to stop overnight in ghom
تصمیم گرفتیم شب را در قم بمانیم.

56. we decided to wait out the storm
تصمیم گرفتیم تا پایان توفان صبر کنیم.

57. zari decided to stay single for the rest of her life
زری تصمیم گرفت تا آخر عمر شوهر نکند.

58. finally they decided to tie the knot
بالاخره تصمیم به ازدواج گرفتند.

59. it was decided to rendezvous the two fleets at a secret place
قرار بر این شد که دو ناوگان در یک محل سری به هم ملحق شوند.

60. she capriciously decided to sell the house and buy jewellery
او از روی هوسبازی تصمیم گرفت که خانه را بفروشد و جواهر بخرد.

61. the coach decided to play mansoor as goalie
مربی تصمیم گرفت منصور را دروازه بان کند.

62. the doctors decided to run another test
دکترها تصمیم گرفتند یک آزمایش دیگر هم بکنند.

63. the government decided to extend aid to those in need
دولت بر آن شد که به نیازمندان کمک کند.

64. the workers decided to bypass the foreman and go directly to the boss
کارگران تصمیم گرفتند به جای مراجعه به سر کارگر مستقیما سراغ رئیس کل بروند.

65. we have decided not to intervene in their civil war
ما برآنیم که در جنگ داخلی آنان دخالت نکنیم.

66. we have decided to have no commerce with our new neighbor
تصمیم گرفته ایم هیچگونه رابطه ای با همسایه ی جدیدمان برقرار نکنیم.

67. we have decided upon immediate action
ما تصمیم به اقدام فوری گرفته ایم.

68. when he decided to transfer to tehran, he had reckoned without the difficulty of finding a house
وقتی که تصمیم گرفت به تهران منتقل شود حساب دشواری یافتن مسکن را نکرده بود.

69. she has very decided views on abortion
او درباره ی سقط جنین عقاید قاطعی دارد.

70. she is very decided about it
درباره ی آن خیلی مصمم است.

مترادف ها

قطعی (صفت)
absolute, decisive, definite, definitive, certain, final, unconditional, critical, decretive, decretory, positive, categorical, sure, last, categoric, conclusive, deterministic, trenchant, decided, magistral, terminative, peremptory, uncompromising, irrevocable

مصمم (صفت)
intent, determined, stalwart, resolute, unflinching, decided, resolved, having decided, having made up one's mind, manful

تخصصی

[ریاضیات] مصمم، قطعی

انگلیسی به انگلیسی

• definite, clear, absolute
decided means clear and definite.

پیشنهاد کاربران

decided: مصمم
decide: تصمیم گرفتن
decision: تصمیم
decisive: سرنوشت ساز
decided: قضاوت
characters fate has been decided:سرنوشت شخصیت مورد قضاوت قرار گرفته است
قطعی = definite
مشخص
معین
آشکار
( در مورد افراد ) having clear opinions= determined
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : decide
✅️ اسم ( noun ) : decision / decisiveness
✅️ صفت ( adjective ) : decisive / decided
✅ قید ( adverb ) : decisively / decidedly
صاحب عزم ؛ بااراده. باعزم. پابرجا.
تصمیم گرفتن معنی دیگرشه
تصمیم گرفتن
I was going to write you an e - mail , but I decided to call instead
می خواستم برایت ایمیلی بنویسم ، اما تصمیم گرفتم به جایش زنگ بزنم.
تصمیم گرفتن مشخص
💜 Andy decided to buy a purse for moms’ birthday💜
Andy decided to buy a purse for his moms’ birthday
به نتیجه رسیدن در کاری
بر آن شدن
حقوق: پرونده ای که برایش رأی صادر شده است
تصمیم گرفتن ، اراده کردن
تصمیم گرفتن
مشخص

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس