صفت ( adjective )
مشتقات: decently (adv.), decentness (n.)
مشتقات: decently (adv.), decentness (n.)
• (1) تعریف: conforming to social standards, as for morality, modesty, good taste, or the like; not obscene or offensive.
• مترادف: appropriate, comme il faut, decorous, fitting, modest, proper, suitable
• متضاد: dirty, improper, indecent, loose, nasty, naughty, obscene, rotten, shameless, squalid, vulgar
• مشابه: chaste, innocuous, inoffensive, refined, respectable
• مترادف: appropriate, comme il faut, decorous, fitting, modest, proper, suitable
• متضاد: dirty, improper, indecent, loose, nasty, naughty, obscene, rotten, shameless, squalid, vulgar
• مشابه: chaste, innocuous, inoffensive, refined, respectable
- They should show a decent respect for their elders.
[ترجمه گوگل] آنها باید به بزرگان خود احترام شایسته ای نشان دهند
[ترجمه ترگمان] آن ها باید نسبت به بزرگ ترها احترام شایسته ای داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها باید نسبت به بزرگ ترها احترام شایسته ای داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The principal said her skirt was not of a decent length for school.
[ترجمه گوگل] مدیر گفت که دامن او برای مدرسه قد مناسبی ندارد
[ترجمه ترگمان] مدیر گفت که دامنش به اندازه کافی برای مدرسه مناسب نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مدیر گفت که دامنش به اندازه کافی برای مدرسه مناسب نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You have to look decent at the funeral, so don't wear those skimpy jeans.
[ترجمه گوگل] شما باید در مراسم تشییع جنازه زیبا به نظر برسید، پس آن شلوار جین کوتاه را نپوشید
[ترجمه ترگمان] تو باید توی مراسم تدفین خوب به نظر بیای پس اون شلوار skimpy رو بپوش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تو باید توی مراسم تدفین خوب به نظر بیای پس اون شلوار skimpy رو بپوش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: worthy of respect; honorable.
• مترادف: honest, honorable, respectable, trustworthy
• متضاد: dirty, dishonest, shabby
• مشابه: cool, dependable, reliable, upright, worthy
• مترادف: honest, honorable, respectable, trustworthy
• متضاد: dirty, dishonest, shabby
• مشابه: cool, dependable, reliable, upright, worthy
- Her first husband had been cruel, but after his death, she married a fine and decent man.
[ترجمه گوگل] شوهر اولش ظالم بود، اما پس از مرگ او با مردی خوب و شایسته ازدواج کرد
[ترجمه ترگمان] شوهر اول او ظالم بود، اما پس از مرگ او با یک مرد خوب و نجیب ازدواج کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شوهر اول او ظالم بود، اما پس از مرگ او با یک مرد خوب و نجیب ازدواج کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: fairly good; acceptable.
• مترادف: acceptable, adequate, satisfactory, so-so
• مشابه: fair, good, mediocre, moderate, passable, reasonable, respectable, sufficient, tidy, tolerable
• مترادف: acceptable, adequate, satisfactory, so-so
• مشابه: fair, good, mediocre, moderate, passable, reasonable, respectable, sufficient, tidy, tolerable
- That's a decent price for a used car.
[ترجمه گوگل] این یک قیمت مناسب برای یک ماشین دست دوم است
[ترجمه ترگمان] این قیمت مناسبی برای یک ماشین دست دوم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این قیمت مناسبی برای یک ماشین دست دوم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The work is boring, but the pay is decent.
[ترجمه گوگل] کار خسته کننده است، اما دستمزد مناسب است
[ترجمه ترگمان] کار خسته کننده است، اما پول خوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کار خسته کننده است، اما پول خوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Can you get a decent cup of coffee in this hotel?
[ترجمه گوگل] آیا می توانید یک فنجان قهوه مناسب در این هتل دریافت کنید؟
[ترجمه ترگمان] میتونی یه فنجون قهوه درست کنی تو این هتل؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] میتونی یه فنجون قهوه درست کنی تو این هتل؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: kind and considerate.
• مترادف: considerate, kind, thoughtful
• متضاد: inconsiderate, unkind
• مشابه: accommodating, courteous, generous, good, obliging
• مترادف: considerate, kind, thoughtful
• متضاد: inconsiderate, unkind
• مشابه: accommodating, courteous, generous, good, obliging
- It was decent of you to help me.
[ترجمه پریسا] از ادب شما بود که به من کمک کردید|
[ترجمه گوگل] خوب بود که به من کمک کردی[ترجمه ترگمان] لطف کردی که بهم کمک کردی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: (informal) having enough clothes on; dressed.
• مترادف: dressed
• متضاد: naked, nude, uncovered
• مترادف: dressed
• متضاد: naked, nude, uncovered
- You can't come in here; I'm not decent!
[ترجمه پریسا] شما نمی تونید بیاید اینجا، من لباس تنم نیست ( برهنه هستم )|
[ترجمه غلامرضا ثمری] نمیتونی بیای اینجا, من پوشیده نیستم. یا:شما نمی توانید بیایید اینجا, من پوشیده نیستم!|
[ترجمه گوگل] شما نمی توانید وارد اینجا شوید من شایسته نیستم![ترجمه ترگمان] تو نمی توانی بیایی اینجا؛ من خوب نیستم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید