فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: decays, decaying, decayed
حالات: decays, decaying, decayed
• (1) تعریف: to rot or become rotted; decompose.
• مترادف: crumble, decompose, molder, putrefy, rot, spoil
• مشابه: corrode, degenerate, deteriorate, dilapidate, disintegrate
• مترادف: crumble, decompose, molder, putrefy, rot, spoil
• مشابه: corrode, degenerate, deteriorate, dilapidate, disintegrate
- The floor of the forest is covered with leaves that are decaying.
[ترجمه گوگل] کف جنگل پوشیده از برگ هایی است که در حال پوسیدگی هستند
[ترجمه ترگمان] کف جنگل با برگ هایی پوشانده می شود که درحال پوسیدگی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کف جنگل با برگ هایی پوشانده می شود که درحال پوسیدگی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This tooth has decayed and will need to be fixed with a filling.
[ترجمه الهام] این دندان خراب شده و باید با پر کردن آنرا درست کرد.|
[ترجمه شایان] این دندان خراب شده و باید پر شود|
[ترجمه گوگل] این دندان پوسیده شده است و باید با پر کردن آن درست شود[ترجمه ترگمان] این دندان کرم خورده است و باید با پر کردن آن ثابت شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to lose health, strength, excellence, or the like.
• مترادف: decline, degenerate, ebb, fail, languish, rot, wane, waste
• مشابه: atrophy, perish, ruin, weaken
• مترادف: decline, degenerate, ebb, fail, languish, rot, wane, waste
• مشابه: atrophy, perish, ruin, weaken
- Her health has decayed over the past year.
[ترجمه سهیل] سلامت او در طول سال گذشته زایل شده است|
[ترجمه گوگل] سلامتی او در سال گذشته رو به وخامت گذاشته است[ترجمه ترگمان] سلامت او در طول سال گذشته فاسد شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: in physics, to decline in radioactivity.
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to cause to rot or decompose.
• مترادف: decompose, molder, putrefy, rot, spoil
• مشابه: corrupt, deteriorate, devastate, dilapidate, ruin
• مترادف: decompose, molder, putrefy, rot, spoil
• مشابه: corrupt, deteriorate, devastate, dilapidate, ruin
اسم ( noun )
مشتقات: decayable (adj.)
مشتقات: decayable (adj.)
• (1) تعریف: a process of decline or deterioration.
• مترادف: corruption, decadence, degeneration, deterioration, rot, ruin, ruination
• مشابه: atrophy, collapse, decrepitude
• مترادف: corruption, decadence, degeneration, deterioration, rot, ruin, ruination
• مشابه: atrophy, collapse, decrepitude
- The old mansion is in decay after years of neglect.
[ترجمه گوگل] عمارت قدیمی پس از سال ها بی توجهی رو به زوال است
[ترجمه ترگمان] این عمارت قدیمی پس از سال ها بی توجهی، رو به زوال است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این عمارت قدیمی پس از سال ها بی توجهی، رو به زوال است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the process of rotting or state of decomposition.
• مترادف: corruption, decomposition, dissolution, putrefaction, rot, spoilage
• مشابه: corrosion, dry rot, erosion, ruin
• مترادف: corruption, decomposition, dissolution, putrefaction, rot, spoilage
• مشابه: corrosion, dry rot, erosion, ruin
- Daily brushing helps prevent tooth decay.
[ترجمه گوگل] مسواک زدن روزانه به جلوگیری از پوسیدگی دندان کمک می کند
[ترجمه ترگمان] برس روزانه به پیش گیری از پوسیدگی دندان کمک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برس روزانه به پیش گیری از پوسیدگی دندان کمک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: loss of excellence, health, strength, or the like; state of ruin.
• مترادف: destruction, downfall, ruin, ruination, weakening
• مشابه: corruption, decline, degeneration
• مترادف: destruction, downfall, ruin, ruination, weakening
• مشابه: corruption, decline, degeneration
- The once strong empire fell into decay.
[ترجمه گوگل] امپراتوری زمانی قدرتمند به زوال افتاد
[ترجمه ترگمان] زمانی که امپراطوری قوی تبدیل به خرابی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زمانی که امپراطوری قوی تبدیل به خرابی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: in physics, the decline of radioactivity by emissions.