decapitate

/diˈkæpəˌtet//dɪˈkæpɪteɪt/

معنی: سر بریدن، گردن زدن، سر از تن جدا کردن
معانی دیگر: سر بریدن، سر از تن جدا کردن، گردن زدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: decapitates, decapitating, decapitated
مشتقات: decapitation (n.), decapitator (n.)
• : تعریف: to cut off the head of; behead.
مشابه: behead

جمله های نمونه

1. His decapitated body was found floating in a canal.
[ترجمه گوگل]جسد سر بریده او در یک کانال شناور پیدا شد
[ترجمه ترگمان]بدن سرش در یک کانال شناور بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Some people were decapitated during the French Revolution.
[ترجمه گوگل]در جریان انقلاب فرانسه سر برخی از مردم قطع شد
[ترجمه ترگمان]بعضی از مردم در طول انقلاب فرانسه سر بریده شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. A worker was decapitated when a lift plummeted down the shaft on top of him.
[ترجمه گوگل]هنگامی که یک کارگر به پایین شفت بالای سرش سقوط کرد، سر از بدنش جدا شد
[ترجمه ترگمان]هنگامی که آسانسور از بالای چاه پایین آمد، یک کارگر سرشان را از سرشان جدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Woman vicar death threat HATE-mail threats to decapitate a leading activist for women priests are being treated seriously by police.
[ترجمه گوگل]تهدید به مرگ نایب زن تهدید با ایمیل نفرت مبنی بر بریدن سر یک فعال برجسته برای کشیش های زن توسط پلیس به طور جدی برخورد می شود
[ترجمه ترگمان]تهدید مرگ کشیش زن از تهدیدهای پستی به decapitate که یک فعال پیشرو برای زنان روحانی است، به طور جدی توسط پلیس تحت درمان قرار می گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I glimpsed the spiked heads of decapitated traitors, their shredded necks, gaping mouths and straggly hair.
[ترجمه گوگل]نگاهی اجمالی به سرهای میخ دار خائنان سر بریده، گردن های تکه تکه شده، دهان های باز و موهای زبرشان انداختم
[ترجمه ترگمان]من سره ای پر از خائنان را دیدم که سر بریده و گردن تکه تکه شده و موهای تکه پاره و موهای ژولیده آن ها را دیده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Whack, the sound of the hatchet decapitating the poor thing.
[ترجمه گوگل]وای، صدای دریچه سر بیچاره را برید
[ترجمه ترگمان]اما صدای تبر آن موجود بیچاره را خفه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Rats were decapitated and the stomach were removed, opened along the greater curvature.
[ترجمه گوگل]سر موش‌ها قطع شد و معده برداشته شد و در امتداد انحنای بیشتر باز شد
[ترجمه ترگمان]موش ها سرشان را جدا کردند و شکم از بین رفت و در امتداد انحنای بزرگ تر باز شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. They would decapitate their enemies and keep them as talismans .
[ترجمه گوگل]سر دشمنان خود را می بریدند و آنها را طلسم نگه می داشتند
[ترجمه ترگمان]آن ها دشمنان خود را نابود می کردند و آن ها را talismans نگاه می داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. To strangle or decapitate ( a fowl ).
[ترجمه گوگل]خفه کردن یا سر بریدن (مرغ)
[ترجمه ترگمان]To یا decapitate (مرغ)
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. To separate the head from; decapitate.
[ترجمه گوگل]برای جدا کردن سر از; سر بریدن
[ترجمه ترگمان]تا سر را از هم جدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He then asked each volunteer to decapitate a white rat.
[ترجمه گوگل]سپس از هر داوطلب خواست تا سر یک موش سفید را از تن جدا کند
[ترجمه ترگمان]سپس از هر داوطلب خواست که یک موش سفید بخرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It wasn't too pretty. Cut to pieces with a whip, and almost decapitated.
[ترجمه گوگل]خیلی قشنگ نبود با شلاق تکه تکه شده و تقریباً سر بریده شود
[ترجمه ترگمان]خیلی قشنگ نبود تکه تکه شده با شلاق و تقریبا سرش جدا می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He had been killed by a shotgun bullet that almost decapitated him.
[ترجمه گوگل]او بر اثر اصابت گلوله ساچمه ای کشته شده بود که نزدیک بود سرش را از بدن جدا کند
[ترجمه ترگمان]او توسط گلوله ای که تقریبا از سرش جدا شده بود کشته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He waded in with his sword swinging, and felt the jar down his arm as it almost decapitated an animal.
[ترجمه گوگل]او در حالی که شمشیر خود را تاب می داد وارد شد و کوزه را روی بازویش حس کرد در حالی که تقریباً سر یک حیوان را جدا می کرد
[ترجمه ترگمان]او با شمشیر خود به داخل آب رفت و شیشه را که تقریبا از یک حیوان جدا شده بود احساس کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سر بریدن (فعل)
behead, decapitate, decollate

گردن زدن (فعل)
behead, decapitate, decollate

سر از تن جدا کردن (فعل)
decapitate

انگلیسی به انگلیسی

• behead, cut off the head
to decapitate someone means to cut off their head; a formal word.

پیشنهاد کاربران

Capitis : سر
Decapitate : بی سر کردن - سر بریدن
to cut off the head of a person or animal
بریدن سر شخص یا حیوان
Who is Justin Mohn? Man Decapitates Father, Shows Head on YouTube—Police
A man has been taken into custody after allegedly decapitating his father and posting a video about the killing online, according to authorities and reports.
...
[مشاهده متن کامل]

Synonym;
behead

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/decapitate
یک بدست از بالای سر کسی کم کردن ؛ سر او بریدن. ( یادداشت مؤلف ) : و اگر پیش از نماز شام این تمام نکرده باشی یک بدست از بالاء تو کم کنم. یقطین بگریست. ( مجمل التواریخ و القصص ) .
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : decapitate
اسم ( noun ) : decapitation
صفت ( adjective ) : decapitated
قید ( adverb ) : _
سر اندازی
سر نهادن. سر بزمین نهادن بریدن را :
من کمر بسته ام به دمسازی
از تو تیغ و ز من سراندازی.
نظامی.
بیسَراندن کسی .
ممکنه معنی بی سرپرست شدن هم بده
و معنی کسی که تو زندگیش اولویت نداره
سر بریدن گردن زدن
during roman empire many people ensalved by reign and they who didn't obey theirs commands
decapitate by nobles
سر بریدن، گردن زدن، بی سَر کردن
بهتر است بگوییم و بنویسیم ویسَریدَن که به معنای بی سر کردن است.
ریشه شناسی؛ از پیشوندِ ویـ و واژه سَر
ویـ از اوستایی و پارسی باستان که در پارسی کنونی به گُـ یا گَ تبدیل شده است مانند گزاردن، گَوالیدن، گُریختن
...
[مشاهده متن کامل]

پیشوندِ ویـ به بنواژه می چسبد و معنی میدهد؛ جدا کردن، برداشتن، دور کردن یا گرفتن بنواژه از کسی یا چیزی، در این مورد به معنی جدا کردن سَر از کسی یا چیزی
ساختن و رواج دادن چونین فعلهایی بسیار مهم است زیرا در زبان پارسی ریشه های فعلی فعالانه در ساخت واژه های نو شرکت می کنند مانند؛ کُش در آدمکُش و کَش در دانه کَش، بی این دو ریشه ساختن واژه هایی چون آدم کُش و دانه کَش ممکن نمی بود.

بپرس