صفت ( adjective )
حالات: deathlier, deathliest
حالات: deathlier, deathliest
• (1) تعریف: causing death; fatal; lethal.
• مشابه: deadly, killing, lethal
• مشابه: deadly, killing, lethal
- He received a deathly blow to the head.
[ترجمه گوگل] ضربه مرگباری به سرش خورد
[ترجمه ترگمان] ضربه مهلکی به سر او وارد شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ضربه مهلکی به سر او وارد شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: of, relating to, or resembling death.
- The announcement met with deathly silence.
[ترجمه گوگل] این اعلامیه با سکوت مرگباری مواجه شد
[ترجمه ترگمان] این خبر با سکوتی مرگبار مواجه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این خبر با سکوتی مرگبار مواجه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
مشتقات: deathliness (n.)
مشتقات: deathliness (n.)
• (1) تعریف: in the manner of death.
• مشابه: deadly
• مشابه: deadly
- They stood deathly still, praying they would not be seen.
[ترجمه گوگل] آنها در حالت مرگ ایستاده بودند و دعا می کردند که دیده نشوند
[ترجمه ترگمان] همه ساکت بودند و دعا می کردند که کسی آن ها را نبینند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همه ساکت بودند و دعا می کردند که کسی آن ها را نبینند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to an extreme degree; very.
- He appears to be deathly averse to hard work.
[ترجمه گوگل] به نظر می رسد که او به شدت از کار سخت بیزار است
[ترجمه ترگمان] او به نظر می رسد که از کاره ای سخت مخالف است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به نظر می رسد که از کاره ای سخت مخالف است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm deathly afraid of spiders.
[ترجمه گوگل] من به شدت از عنکبوت می ترسم
[ترجمه ترگمان] از عنکبوت می ترسم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از عنکبوت می ترسم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید