صفت ( adjective )
مشتقات: deafly (adv.), deafness (n.)
مشتقات: deafly (adv.), deafness (n.)
• (1) تعریف: partly or totally lacking the sense of hearing.
- The intense noise of the factory eventually caused him to become deaf.
[ترجمه ب گنج جو] ناشنوا شدنش علت داره، صدای وحشتناک ماشین آلات کارخونه، همین.|
[ترجمه گوگل] سر و صدای شدید کارخانه در نهایت باعث ناشنوا شدن او شد[ترجمه ترگمان] صدای شدید کارخانه سرانجام باعث شد که او ناشنوا شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her mother is deaf, so she learned sign language at a young age.
[ترجمه بهنام] مادرش ناشنواست پس اودرسنین جوانی اش زبان اشاره را یاد گرفت. ( آموخت )|
[ترجمه ب گنج جو] به خاط مادرش ، نادره ناشنوا بود ، اونم زبان اشاره رو یاد گرفت.|
[ترجمه گوگل] مادرش ناشنوا است، بنابراین زبان اشاره را در سنین جوانی یاد گرفت[ترجمه ترگمان] مادرش کر است، بنابراین زبان اشاره را در سنین جوانی یاد گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: unwilling to listen to or heed the ideas or advice of others.
- She is deaf to all criticism.
[ترجمه ب گنج جو] هر چی میگن ، چشمم حساب نمی کنه. بی خیالت، بی خیال.|
[ترجمه گوگل] او نسبت به همه انتقادات ناشنوا است[ترجمه ترگمان] او نسبت به همه انتقادات کر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was deaf to their pleas for help.
[ترجمه ب گنج جو] هر چی خواهش و التماس کردن ، توجه نکرد انگار گوشتش کر بود.|
[ترجمه گوگل] او در برابر درخواست کمک آنها ناشنوا بود[ترجمه ترگمان] او نسبت به درخواست کمک آن ها ناشنوا بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید