اسم ( noun )
• : تعریف: a standstill or stoppage of progress on either side between equally strong or determined adversaries.
• مترادف: impasse, stalemate, standoff
• مشابه: draw, halt, standstill, stop, stoppage
• مترادف: impasse, stalemate, standoff
• مشابه: draw, halt, standstill, stop, stoppage
- Negotiations between the union and the company have reached a deadlock.
[ترجمه گوگل] مذاکرات اتحادیه و شرکت به بن بست رسیده است
[ترجمه ترگمان] مذاکرات بین این اتحادیه و شرکت به بن بست رسیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مذاکرات بین این اتحادیه و شرکت به بن بست رسیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: deadlocks, deadlocking, deadlocked
حالات: deadlocks, deadlocking, deadlocked
• : تعریف: to bring or come to a deadlock.
• مترادف: stalemate
• مشابه: cease, halt, hang, stop, tie
• مترادف: stalemate
• مشابه: cease, halt, hang, stop, tie
- The question of health benefits deadlocked management and workers.
[ترجمه گوگل] مسئله مزایای بهداشتی مدیریت و کارگران را به بن بست رساند
[ترجمه ترگمان] مساله فواید سلامتی مدیریت و کارگران به بن بست رسیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مساله فواید سلامتی مدیریت و کارگران به بن بست رسیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The two opposing sides deadlocked on the third day of negotiation.
[ترجمه گوگل] دو طرف مقابل در سومین روز مذاکره به بن بست رسیدند
[ترجمه ترگمان] دو طرف مخالف در سومین روز مذاکره به تساوی رسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دو طرف مخالف در سومین روز مذاکره به تساوی رسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید