فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: deadens, deadening, deadened
حالات: deadens, deadening, deadened
• (1) تعریف: to make the nerves insensitive to.
• مترادف: numb
• مشابه: abate, alleviate, anesthetize, blunt, diminish, drug, dull, hebetate, lessen, mitigate, reduce, soothe, suppress
• مترادف: numb
• مشابه: abate, alleviate, anesthetize, blunt, diminish, drug, dull, hebetate, lessen, mitigate, reduce, soothe, suppress
- This pill will deaden the pain.
[ترجمه گوگل] این قرص درد را کاهش می دهد
[ترجمه ترگمان] این قرص درد رو باطل می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این قرص درد رو باطل می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to muffle against sound.
• مترادف: muffle
• مشابه: dull, mute, smother
• مترادف: muffle
• مشابه: dull, mute, smother
- They put up special panels to deaden the noise.
[ترجمه گوگل] آنها پانل های ویژه ای را برای کاهش سر و صدا نصب می کنند
[ترجمه ترگمان] در را باز می کنند تا سر و صدا را بسازند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در را باز می کنند تا سر و صدا را بسازند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to make less active or lively.
• مترادف: blunt, devitalize
• متضاد: enliven, quicken
• مشابه: abate, check, damp, dampen, diminish, dull, enfeeble, lessen, moderate, reduce, repress, stifle, subdue, suppress, weaken
• مترادف: blunt, devitalize
• متضاد: enliven, quicken
• مشابه: abate, check, damp, dampen, diminish, dull, enfeeble, lessen, moderate, reduce, repress, stifle, subdue, suppress, weaken
- The arrival of the landlord deadened the party.
[ترجمه گوگل] آمدن صاحبخانه مهمانی را مرده کرد
[ترجمه ترگمان] ورود کاروانسرا دار خانه را خاموش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ورود کاروانسرا دار خانه را خاموش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید