صفت ( adjective )
• (1) تعریف: occurring daily; routine.
• مشابه: practical, quotidian
• مشابه: practical, quotidian
- my day-to-day responsibilities
[ترجمه گوگل] مسئولیت های روزمره من
[ترجمه ترگمان] مسئولیت های من به روز
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مسئولیت های من به روز
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: providing only for the present day's needs or desires.
- He took a day-to-day approach to managing the company.
[ترجمه سید عباس حسینی] او رویکردی روزمره ( روز به روز ) برای مدیریت شرکت پیش گرفت. ( برداشت من از معنی این جمله اینه که : یعنی اهداف بلند مدت برای شرکت نداشت و روز به روز شرکت رو جلو می برد و هر چه پیش آید خوش آید بود )|
[ترجمه گوگل] او رویکردی روزمره برای مدیریت شرکت داشت[ترجمه ترگمان] او یک روش یک روزه را برای مدیریت شرکت به دست آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید