day

/ˈdeɪ//deɪ/

معنی: روز، روز روشن، یوم، روشنی روز، خادم روم
معانی دیگر: روزگار، دوره، دوران، عهد، (حرف بزرگ) روز ویژه، هنگام رونق، عنفوان، شباب، دوران عظمت، عمر، زندگانی، شبانه روز (بیست و چهارساعت) (mean solar day هم می گویند)، روز حقوقی (از نیمه شب تا نیمه شب)، روز نجومی (از ظهر به ظهر) (رجوع شود به: sidereal day)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: call it a day
(1) تعریف: the period between sunrise and sunset or between two successive nights.
متضاد: night

(2) تعریف: a unit of time equal to twenty-four hours, or the time it takes the earth to rotate once on its axis.

(3) تعریف: the period between two successive midnights; civil day.

(4) تعریف: (often pl.) a specific period of time.

- during the days of the war
[ترجمه گوگل] در روزهای جنگ
[ترجمه ترگمان] در ایام جنگ،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a period of influence.

- in the day of kings
[ترجمه گوگل] در روز پادشاهان
[ترجمه ترگمان] در روز پادشاهان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. day after tomorrow
پس فردا

2. day by day, i am falling more in love with you
هر روز که می گذرد بیشتر عاشقت می شوم.

3. day of reckoning
روز رسیدگی،سر پل خر بگیری

4. day after day
دایما،یک روز پس از روز دیگر

5. day and night (or night and day)
شب و روز،بدون وقفه

6. day by day
روز به روز،کم کم

7. day in, day out
(در مورد چیزهای ملال آور) هرروزه،یکنواخت

8. day of reckoning
روز جزا،روز رسیدگی

9. day off
روز بیکاری،روز تعطیل

10. a day of infamy
روز ننگ آمیز

11. all day
همه ی روز

12. all day a woodpecker was pecking at an electric post
در تمام روز یک دارکوب به تیر برق نوک می زد.

13. all day he basked in the sun
تمام روز حمام آفتاب گرفت.

14. all day long
همه ی روز

15. all day they pounded the pavement trying to find work
تمام روز در جستجوی کار با مشقت خیابان ها را گز می کردند.

16. every day
هر روز

17. every day except sunday, the soldiers messed together
به جز یکشنبه ها سربازان هر روز با هم خوراک می خوردند.

18. every day he rose in his superiors' esteem
احترام او هر روز نزد مافوق هایش بیشتر می شد.

19. every day the boys came to harry the girls
پسران هر روز می آمدند که مزاحم دخترها شوند.

20. one day he is friendly; the next day he is remote
یک روز رفتارش دوستانه است و روز بعد سرد و بیگانه.

21. one day in a public bath, an aromatic paste. . .
گلی خوشبوی در حمام روزی. . .

22. one day in khordad
روزی در خرداد ماه

23. one day in the near future
روزی در آینده ی نزدیک

24. one day my father chastised me with his belt
یک روز پدرم مرا با کمربندش ادب کرد.

25. prompt day
روز وعده،روز ضرب الاجل

26. rubric day
روز تعطیل (که در تقویم با حروف قرمز می نویسند)

27. some day i will get even with them!
روزی به آنها تلافی خواهم کرد!

28. some day your ideas too will have their day in court
روزی نوبت ارائه ی عقاید تو هم فراخواهد رسید.

29. that day it was devilishly hot
آن روز بی اندازه گرم بود.

30. that day was his moment of glory
آن روز هنگام افتخار او بود.

31. the day is declining
روز در حال پایان است.

32. the day of his martyrdom
روز شهادت او

33. the day of retribution
روز دادرسی (قیامت)

34. the day they crucified jesus
روزی که حضرت عیسی را مصلوب کردند

35. the day wanes and darkness spreads
روز نزدیک به پایان است و تاریکی گسترده می شود.

36. the day was about to break when we left
وقتی عزیمت کردیم بامداد داشت فرا می رسید (روز در شرف آغاز بود).

37. the day when souls will become embodied again
روزی که ارواح دوباره تندار خواهند شد (به تن های خود حلول خواهند کرد).

38. the day when the dead resurrect
آن روزی که مردگان رستاخیز کنند

39. the day when the downtrodden farmers took up arms
روزی که کشاورزان ستم دیده سلاح برگرفتند

40. what day is today?
امروز چه روزی است ؟

41. any day now
به زودی،همین روزها

42. from day to day
1- از روزی به روز دیگر 2- بدون فکر آتیه،بدون امید،بدون پس انداز

43. one day (or some day or one of these days)
روزی

44. one day at a time
کم کم،به تدریج،روز به روز

45. this day (or tomorrow, etc) week
(انگلیس) یک هفته از امروز (یا فردا و غیره)

46. a balmy day
روز زیبا،روز خوش

47. a breezy day
روزی پر نسیم

48. a clear day
روز روشن،روز آفتابی

49. a cold,gusty day
روز سرد پر باد

50. a filthy day in which i didn't see the sun
روز گندی که در آن روی خورشید را ندیدم

51. a fine day
یک روز عالی

52. a foggy day
روز مه آلود

53. a meatless day
روز پرهیز از گوشت

54. a nice day
یک روز خوب

55. a productive day
یک روز موفقیت آمیز

56. a quiet day at the stock exchange
یک روز کم معامله در بازار سهام

57. a school day is divided into five periods
یک روز تحصیلی به پنج بخش تقسیم می شود.

58. a still day in may
روزی بی باد در ماه مه

59. a sulky day
یک روز دلگیر

60. a sunny day
یک روز آفتابی

61. a warm day
یک روز گرم

62. a wet day
یک روز بارانی

63. a windy day
یک روز پر باد

64. a work(ing) day and a holiday
روز کار و روز تعطیل

65. a working day
روز کار (در برابر روز تعطیل)

66. alternation of day and night
وارگی (تناوب) شب و روز

67. an evil day
روز شوم

68. an ordinary day
یک روز معمولی

69. every second day
یک روز درمیان

مترادف ها

روز (اسم)
day, daytime

روز روشن (اسم)
day, daylight

یوم (اسم)
day

روشنی روز (اسم)
day, daylight

خادم روم (اسم)
day

انگلیسی به انگلیسی

• period between sunrise and sunset; period of 24 hours
pertaining to the period between sunrise and sunset
a day is one of the seven twenty-four hour periods of time in a week.
day is the part of a day when it is light.
you can refer to a period in history as a particular day.
if you call it a day, you stop what you are doing altogether or you leave it to be finished later.
if something happens day and night or night and day, it happens all the time without stopping.
if something makes your day, it makes you feel very happy; an informal expression.
one day, some day, or one of these days means at some future time.
if it is a year to the day since something happened, it happened exactly a year ago.

پیشنهاد کاربران

۱. روز ۲. شبانه روز ۳. روز کاری ۴. ( اغلب به صورت جمع ) روزگار. دوره. زمان ۵. ( مجازی ) رقابت. نبرد. بازی
مثال:
Every day in the US nine kids are just shot unintentionally.
هر روز در ایالات متحده آمریکا نه کودک فقط بطورناخواسته مورد اصابت گلوله قرار می گیرند.
روز
مثال: We went for a picnic on a sunny day.
ما یک پیک نیک روی یک روز آفتابی داشتیم.
Days like today
واژه داغ واژه پارسی است:
اوستایی: DAGHA، DAZHAITI
پهلوی:DAGH
سانسکریت:DAHA، DAHAYATI
گوتیک:DAGS
پروسی کهن:DAGIS
ایرلندی کهن:DAIG
لیتوانی:DEGU، DEGTI، DAHA
روسی:DEGOTU
پسگشت ( منبع ) :
...
[مشاهده متن کامل]

رویه 262 از نبیگ فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان پارسی
POKORNY240 - 241
DELAMARRE 253
AMINDAROV 193
نکته:
1 - چم این واژه در زبان روسی قیر است.
2 - چم این واژه در زبان گوتیک روز است.
3 - واژه آلمانی TAG در زبان آلمانی و واژه انگلیسی DAY هر دو به چم ( روز ) از همین واجریشه هستند.

Day : روز - شبانه روز
مراحل یک روز :
Morning : بامداد - صبح
Noon : نیمروز - ظهر - چاشت
Afternoon : بعدازظهر - پس نیمروز
Evening : عصر - ایوار - پسین
Night : شب
اتمام روز
Sunrise : طلوع خورشید/آفتاب - برآمدن خورشید - سحرگاه - شبگیر
...
[مشاهده متن کامل]

Sunset : غروب/فروشد خورشید - نماشام - شامگاه - ایوار
Dusk : شفق
Dawn : مثل
Twilight : گرگ و میش ( نیمتاب )
Sunlight : نور خورشید - آفتاب
Moonlight : نور ماه - مهتاب
Earthlight : زمین تاب
Starlight : اخترتاب
🎀 D U S K 🎀
شفق نور ضعیفی است که که بعد از غروب یا قبل از طلوع آفتاب، وقتی خورشید در زیر افق قرار دارد، با بازتاب نور خورشید از لایه های بالای جو در روی زمین ناشی می شود که زمین را روشن می کند
Darkest stage of twilight, at end of astronomical twilight after sunset and just before night
🎀 D A W N 🎀
the time of day when sunlight first begins to appear
🎀 T W I L IG H T 🎀
گرگ ومیش ( به انگلیسی: Twilight ) شروع تاریکی در شب است، و در حالی که آسمان معمولاً روشن و آبی است روی می دهد. گرگ ومیش عمیق هنگامی است که مرکز خورشید به ۶ درجه در زیر افق می رسد. این نشانگر پایان شفق عمیق شب است، نقطه ای که برای دیدن بیرون به روشن سازی مصنوعی نیاز است. ممکن است گرگ ومیش با غروب اشتباه گرفته شود، اما غروب ناپدیدی روزانهٔ خورشید در زیر افق است
Illumination of atmosphere when the Sun is not directly visible because it is below horizon

DAY
واژه day به معنای روز
واژه day به معنای روز به یک دوره بیست و چهار ساعته کامل گفته می شود. مثلا:
i saw tom three days ago ( من سه روز پیش تام را دیدم. )
واژه day در کاربردی دیگر به بازه ای زمانی اطلاق می شود که از طلوع آفتاب تا غروب آفتاب ادامه داردو به بازه ای گفته می شود که هوا در آن روشن است. مثلا:
...
[مشاهده متن کامل]

i could sit and watch the river all day long ( من می توانستم تمام روز بنشینم و به رودخانه نگاه کنم. )
he works at night and sleeps during the day ( او شب ها کار می کند و در طول روز می خوابد. )
واژه day برخی اوقات به ساعاتی از روز اشاره می کند که شما بیدار هستید یا مشغول کار هستید. مثلا:
a seven - hour working day ( یک روز کاری هفت ساعته )
!have a nice day ( روز خوبی داشته باشی! )
منبع: سایت بیاموز

روزگار
day :روز یا روشنایی
متضاد:night
معنی پارسی:روز
days/weeks/years apart:
به فاصله ی چند روز/ هفته/ سال از هم
برای بیان فاصله ی زمانی مابین دو اتفاق به کار می رود.
One of the days of the week that you like
یکی از روزهای هفته ای را که دوست دارید
روز
It is the sixth day of October
روز ششم اکتبر است
Years ago, on this day, we both defended together for an hour
سالها پیش ما در این روز هر دو در یک ساعت در کنار هم دفاع کردیم
به این جمله دقت کنید:
I know, these days you prefer the warblings you hear on American Idol or The Voice. But back in the day, you liked what your artistic father liked, you adopted his musical taste as your own
...
[مشاهده متن کامل]

من در این متن day را معادل زمان، زمانه یا حتی زمون و زمونه می گیرم. محمدرضا ایوبی صانع

هو
روز، کنایه از یک زمان ۲۴ساعته، مثلا روز یکشنبه ساعت ۲۳ شب.
do you remember the day when he died
تو روزی که او ، مُرد را به خاطر می آوری؟؟
📧📧
روز
روز فردا
دا: در فارسی میانه ( پهلوی ) معادل روز است. مثل: فردا
day برگرفته شده از فارسی است!
جالب این است که ماه دی هم داریم: فرشته روز و امید
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس