dawn on someone

انگلیسی به انگلیسی

• occur to someone, come to someone's mind (i.e. thought, idea, understanding)

پیشنهاد کاربران

if sth dawns on you, you suddenly realize it for the first time
to become apparent to someone; become evident to the mind; be perceived or understood ( New Oxford American Dictionary )
برای کسی آشکار شدن؛ به ذهن رسیدن؛ دوزاری کسی افتادن؛ دریافتن؛ آگاهی یافتن
Example 1: 👇
...
[مشاهده متن کامل]

Then the chilling truth dawned on me.
سپس حقیقت ویرانگری برای من آشکار شد.
Example 2: 👇
The idea that they had either feelings or rights had never dawned upon her.
* Uncle Tom's Cabin - by Harriet Beecher Stowe
این ایده که آنها هم دارای احساسات و حقوقی هستند هرگز به ذهن او نرسیده بود.
متن انتخابی: از #کلبه ی عمو تام، # اثر هرییت بیچر استو
Example 1: 👇
JOHNNY: You know, it's just dawned on me that I've never swum enough. That's one of the things I want to do.
NICK: [rises and leans upon the table]. Young man, in the bright lexicon of youth there is no such word. Swimming is for idlers.
* Holiday - a play by Philip Barry
جانی: میدونی، تازه حالیم شده که هرگز شنا نکردم. این یکی از کارهایی است که می خوام انجام بِدَم.
نیک: [بلند می شود و به میز تکیه می دهد]. مرد جوان، در قاموس شفاف جوانی چنین کلمه ای وجود ندارد. شنا برای افراد بیکار و الّاف است.
گفتگوی انتخابی: از نمایشنامه ی #تعطیلات، # اثر فیلیپ بری

dawn on someone
هویدا شدن
دوهزاریِ کسی افتادن
تازه متوجه شدن، تازه فهمیدن
It dawned on me that Sara had been right all along
برای اولین بار متوجه شدم که تمام مدت حق با سارا بود.
آگاه شدن - بتدریج روشن شدن

بپرس