اسم ( noun )
• (1) تعریف: a small pointed missile, thrown by hand or shot from a blowgun or other device.
• مشابه: arrow, missile, projectile
• مشابه: arrow, missile, projectile
- He was hit with a poisoned dart.
[ترجمه خیلی خری] هنرمند ناشناس|
[ترجمه گوگل] او با دارت مسموم مورد اصابت قرار گرفت[ترجمه ترگمان] اون با یه دارت سمی تیر خورده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He threw the dart and missed the target completely.
[ترجمه گوگل] دارت را پرتاب کرد و هدف را کاملا از دست داد
[ترجمه ترگمان] او دارت را پرت کرد و هدف را کاملا از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او دارت را پرت کرد و هدف را کاملا از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: (pl., but used with a sing. verb) a game in which these missiles are thrown at a target.
- He put down his beer to join in the game of darts.
[ترجمه شاهین یوسفی] او آبجو را برای پیوستن به بازی دارت، کنار گذاشت.|
[ترجمه گوگل] او آبجوش را زمین گذاشت تا در بازی دارت شرکت کند[ترجمه ترگمان] آبجو را کنار گذاشت تا در بازی دارت شرکت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Darts is a game of skill.
[ترجمه گوگل] دارت یک بازی مهارتی است
[ترجمه ترگمان] Darts یک بازی مهارت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] Darts یک بازی مهارت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a fast, abrupt movement, esp. a short dash.
• مترادف: dash, flit, scoot, scurry
• مشابه: bolt, leap, run, rush, scramble, scuttle, spring, sprint, tear, whisk, whiz
• مترادف: dash, flit, scoot, scurry
• مشابه: bolt, leap, run, rush, scramble, scuttle, spring, sprint, tear, whisk, whiz
- The squirrel made dart for the nearest tree.
[ترجمه ملودی] سنجاب به سمت نزدیک ترین درخت جست.|
[ترجمه گوگل] سنجاب برای نزدیکترین درخت دارت درست کرد[ترجمه ترگمان] سنجاب به طرف نزدیک ترین درخت پرتاب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a tapered, stitched tuck in a piece of fabric, esp. clothing.
• مشابه: tuck
• مشابه: tuck
- If the darts are misplaced, the blouse will not fit properly.
[ترجمه گوگل] اگر دارت ها در جای مناسبی قرار نگیرند، بلوز به درستی جا نمی شود
[ترجمه ترگمان] اگر دارت گم بشه، اون بلوز مناسب نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اگر دارت گم بشه، اون بلوز مناسب نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: darts, darting, darted
حالات: darts, darting, darted
• : تعریف: to move swiftly; spring; dash.
• مترادف: dash, flit, fly, scoot, scurry, tear
• مشابه: bolt, flash, hasten, hie, hurry, leap, race, run, rush, scramble, scuttle, speed, spring, sprint, whip, whisk
• مترادف: dash, flit, fly, scoot, scurry, tear
• مشابه: bolt, flash, hasten, hie, hurry, leap, race, run, rush, scramble, scuttle, speed, spring, sprint, whip, whisk
- The lizard darted out of sight.
[ترجمه گوگل] مارمولک از دیدش دور شد
[ترجمه ترگمان] مارمولک از دید خارج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مارمولک از دید خارج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: dartingly (adv.)
مشتقات: dartingly (adv.)
• : تعریف: to propel, thrust, or shoot out suddenly.
• مترادف: propel, throw, thrust
• مشابه: cast, fling, project, push, shoot, spring, toss
• مترادف: propel, throw, thrust
• مشابه: cast, fling, project, push, shoot, spring, toss
- The snake darted its tongue out.
[ترجمه گوگل] مار زبانش را بیرون کشید
[ترجمه ترگمان] مار زبانش را بیرون آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مار زبانش را بیرون آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She darted a suspicious glance at him.
[ترجمه گوگل] نگاهی مشکوک به او انداخت
[ترجمه ترگمان] نگاهی مشکوک به او انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نگاهی مشکوک به او انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید