فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: darns, darning, darned
حالات: darns, darning, darned
• : تعریف: to mend, esp. by weaving thread or yarn over a hole in fabric.
اسم ( noun )
مشتقات: darner (n.)
مشتقات: darner (n.)
• : تعریف: a mended spot, as in a sock.
صفت ( adjective )
• : تعریف: (informal) used as a mild form of damned or cursed; darned.
- Where has that darn cat gone?
[ترجمه A.A] آن گربه لعنتی کجا رفته است|
[ترجمه گوگل] اون گربه لعنتی کجا رفته؟[ترجمه ترگمان] این گربه لعنتی کجا رفته؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
• : تعریف: (informal) to a great degree; extremely; very.
• مشابه: damn, very
• مشابه: damn, very
- He was darn lucky.
[ترجمه حبیب خیری] خیلی خر شانس بود!|
[ترجمه گوگل] او خیلی خوش شانس بود[ترجمه ترگمان] اون خیلی خوش شانس بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
حرف ندا ( interjection )
• : تعریف: used to express mild irritation or frustration.
- Darn! I forgot my keys.
[ترجمه A.A] لعنتی! کلیدهایم را جا گذاشته ام|
[ترجمه گوگل] لعنتی! کلیدهایم را فراموش کردم[ترجمه ترگمان] ! لعنتی کلیدهام رو فراموش کرده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: darns, darning, darned
حالات: darns, darning, darned
• : تعریف: used to condemn (something).
• مشابه: blast
• مشابه: blast
- Darn this stupid umbrella!
[ترجمه A.A] لعنت به این چتر مزخرف !|
[ترجمه گوگل] لعنت به این چتر احمقانه[ترجمه ترگمان] لعنت به این چتر مسخره!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید