dally in
تخصصی
پیشنهاد کاربران
🔸 معادل فارسی: وقت تلف کردن در چیزی / بی هدف مشغول شدن به چیزی / بازی گرفتن چیزی
در زبان محاوره ای: با چیزی ور می ره، جدی نمی گیره، داره وقت تلف می کنه
🔸 تعریف ها:
1. ( رفتاری – سطحی ) : با چیزی یا کاری به صورت غیرجدی یا تفننی برخورد کردن
... [مشاهده متن کامل]
مثال: The company is dallying in the idea of expanding to Europe. شرکت داره با ایده ی گسترش به اروپا بازی می کنه ( جدی نیست ) .
2. ( زمانی – تعلل ) : وقت تلف کردن یا کند پیش رفتن در انجام کاری
مثال: He dallied in the kitchen, avoiding the meeting. در آشپزخانه وقت تلف می کرد تا از جلسه فرار کند.
3. ( عاطفی – عشقی ) : درگیر رابطه ای سطحی یا غیرمتعهد شدن
مثال: He used to dally in romantic affairs without commitment. قبلاً وارد روابط عاشقانه ی سطحی می شد بدون تعهد.
🔸 مترادف ها: dawdle – loiter – trifle – toy – flirt – delay – linger
در زبان محاوره ای: با چیزی ور می ره، جدی نمی گیره، داره وقت تلف می کنه
🔸 تعریف ها:
1. ( رفتاری – سطحی ) : با چیزی یا کاری به صورت غیرجدی یا تفننی برخورد کردن
... [مشاهده متن کامل]
مثال: The company is dallying in the idea of expanding to Europe. شرکت داره با ایده ی گسترش به اروپا بازی می کنه ( جدی نیست ) .
2. ( زمانی – تعلل ) : وقت تلف کردن یا کند پیش رفتن در انجام کاری
مثال: He dallied in the kitchen, avoiding the meeting. در آشپزخانه وقت تلف می کرد تا از جلسه فرار کند.
3. ( عاطفی – عشقی ) : درگیر رابطه ای سطحی یا غیرمتعهد شدن
مثال: He used to dally in romantic affairs without commitment. قبلاً وارد روابط عاشقانه ی سطحی می شد بدون تعهد.
🔸 مترادف ها: dawdle – loiter – trifle – toy – flirt – delay – linger