صفت ( adjective )
حالات: daintier, daintiest
حالات: daintier, daintiest
• (1) تعریف: small and delicate.
• مترادف: delicate
• متضاد: gross
• مشابه: beautiful, exquisite, lovely, pretty
• مترادف: delicate
• متضاد: gross
• مشابه: beautiful, exquisite, lovely, pretty
- In her hand she held one dainty blossom.
[ترجمه شایان] دردستش ، یک شکوفه ظریف نگهداشته بود|
[ترجمه گوگل] در دست او یک شکوفه خوش طعم را نگه داشت[ترجمه ترگمان] یک شکوفه زیبا در دست داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- These china cups are very dainty, so please be careful.
[ترجمه Edris nozari] این فنجانهای چینی خیلی ظریف هستند، پس لطفا مراقب باشید.|
[ترجمه گوگل] این فنجان های چینی بسیار شیک هستند، پس لطفا مراقب باشید[ترجمه ترگمان]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: having delicate and refined taste, esp. about cleanliness or food.
• مترادف: fastidious, refined
• متضاد: undiscriminating
• مشابه: discriminating
• مترادف: fastidious, refined
• متضاد: undiscriminating
• مشابه: discriminating
- She is always dainty about her appearance.
[ترجمه گوگل] او همیشه در مورد ظاهر خود شیک است
[ترجمه ترگمان] او همیشه در مورد ظاهر او حساس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او همیشه در مورد ظاهر او حساس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: excessively fussy or fastidious.
• مترادف: fastidious, fussy, particular, persnickety
• مشابه: choosy, exacting, finical, finicky, fuddy-duddy, meticulous, painstaking, precious, scrupulous, selective, squeamish
• مترادف: fastidious, fussy, particular, persnickety
• مشابه: choosy, exacting, finical, finicky, fuddy-duddy, meticulous, painstaking, precious, scrupulous, selective, squeamish
- She is so dainty about everything in her house; you feel like you can't touch anything.
[ترجمه گوگل] او در مورد همه چیز در خانه خود بسیار شیک است احساس می کنید نمی توانید چیزی را لمس کنید
[ترجمه ترگمان] او در خانه خودش خیلی حساس است، تو احساس می کنی که نمی توانی به چیزی دست بزنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او در خانه خودش خیلی حساس است، تو احساس می کنی که نمی توانی به چیزی دست بزنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
حالات: dainties
مشتقات: daintily (adv.), daintiness (n.)
حالات: dainties
مشتقات: daintily (adv.), daintiness (n.)
• : تعریف: a delicious bit of food; delicacy.
• مترادف: delicacy, tidbit
• مشابه: appetizer, hors d'oeuvre, morsel, treat
• مترادف: delicacy, tidbit
• مشابه: appetizer, hors d'oeuvre, morsel, treat
- I'd love to try some of those dainties.
[ترجمه گوگل] من دوست دارم برخی از آن شیرینی ها را امتحان کنم
[ترجمه ترگمان] خیلی دوست دارم چند تا از آن dainties را امتحان کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خیلی دوست دارم چند تا از آن dainties را امتحان کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید