defeat

/dəˈfiːt//dɪˈfiːt/

معنی: هزیمت، شکست، شکست دادن، پیروز شدن، مغلوب ساختن، از شکل افتادهگی
معانی دیگر: برباد دادن، نقش برآب کردن، ناکام کردن، باخت، مغلوب کردن، فایق آمدن، خنثی کردن، عقیم کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: defeats, defeating, defeated
(1) تعریف: to win a victory over; beat in a game, battle, or the like.
مترادف: beat, best, conquer, overcome, vanquish
مشابه: checkmate, clobber, cream, crush, down, drub, humble, lick, master, outdo, overpower, overthrow, overwhelm, rout, subdue, subjugate, thrash, triumph over, trounce, upset, whomp, worst

- They pledged to defeat their enemy.
[ترجمه گوگل] آنها متعهد شدند که دشمن خود را شکست دهند
[ترجمه ترگمان] آن ها قول دادند که دشمن خود را شکست دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Our team easily defeated last year's winning team.
[ترجمه گوگل] تیم ما به راحتی تیم برنده سال گذشته را شکست داد
[ترجمه ترگمان] تیم ما به راحتی تیم برنده سال گذشته را شکست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Do you think our candidate can defeat the others?
[ترجمه گوگل] آیا فکر می کنید نامزد ما می تواند دیگران را شکست دهد؟
[ترجمه ترگمان] آیا فکر می کنید که کاندیدای ما می تواند دیگران را شکست دهد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to keep from succeeding; cause to fail; frustrate or thwart.
مترادف: foil, frustrate, thwart
مشابه: break, crush, discomfit, lick, overcome, stymie

- His own lack of confidence and negative attitude defeated him.
[ترجمه گوگل] عدم اعتماد به نفس و نگرش منفی خود او را شکست داد
[ترجمه ترگمان] عدم اعتماد به نفس و نگرش منفی او باعث شکست او شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The rain defeated our plans for a day on the lake.
[ترجمه Hypothesis] باران برنامه های مارو برای یک روز بر روی دریاچه بر هم زد
|
[ترجمه گوگل] باران نقشه های یک روزه ما را در دریاچه شکست
[ترجمه ترگمان] باران نقشه های ما را برای یک روز بر روی دریاچه شکست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or an instance of defeating.
مترادف: conquest, vanquishment
متضاد: win
مشابه: beating, drubbing, fall, licking, miss, overthrow, rout, upset

- They celebrated their defeat of the enemy.
[ترجمه گوگل] شکست دشمن را جشن گرفتند
[ترجمه ترگمان] آن ها شکست دشمن را جشن گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We read of the defeat of the great former champion with some disappointment.
[ترجمه گوگل] با کمی ناامیدی از شکست قهرمان بزرگ سابق می خوانیم
[ترجمه ترگمان] ما از شکست قهرم آن قهرمان بزرگ با مقداری نا امیدی مطالعه کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the condition or an instance of being defeated.
مترادف: loss
متضاد: triumph, victory
مشابه: balk, bust, checkmate, collapse, discomfiture, downfall, failure, frustration, miss, overthrow, setback, subversion

- After we'd tried so hard, our defeat was hard to bear.
[ترجمه گوگل] بعد از اینکه خیلی تلاش کردیم، تحمل شکست ما سخت بود
[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه خیلی تلاش کردیم، شکست ما سخت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. defeat and the loss of his fortune sobered him down
شکست و از دست دادن ثروت او را سرعقل آورده است.

2. defeat dulled the sharp edge of his desire
شکست،لبه ی تیز اشتیاق او را کند کرد.

3. defeat gave a jolt to his self-confidence
شکست ضربه ای به اعتماد به نفس او وارد کرد.

4. his defeat is inevitable
شکست او حتمی است.

5. no defeat and disappointment seem to faze him
هیچ شکست و نومیدی او را دچار هراس نمی کرد.

6. that defeat is going to end us
آن شکست کار ما را خواهد ساخت.

7. their defeat was final
شکست آنها قطعی بود.

8. their defeat was retrieved
شکست آنها جبران شد.

9. their defeat was total
شکست آنان کامل بود.

10. concede defeat
شکست (خود) را قبول کردن،اعتراف به شکست کردن

11. a resounding defeat
شکست جانانه

12. a sound defeat
(یک) شکست قطعی

13. a total defeat
شکست کامل

14. after our defeat in the game, we tried to cheer each other up
پس از شکست در مسابقه کوشیدیم یکدیگر را شاد کنیم.

15. after that defeat the empire's finish became a foregone conclusion
پس از آن شکست نابودی امپراطوری محرز شد.

16. an emphatic defeat
شکست فاحش

17. he tasted defeat at sixteen
در شانزده سالگی طعم شکست را چشید.

18. i fear defeat
من از شکست می ترسم.

19. let this defeat teach you a lesson!
بگذار این شکست برایت درس عبرت باشد!

20. the enemy's defeat is imminent
شکست دشمن نزدیک است.

21. the team's defeat injured their pride
شکست تیم غرور آنان را جریحه دار کرد.

22. to inflict defeat
شکست دادن

23. we will defeat the enemy
ما دشمن را شکست خواهیم داد.

24. the wrestling champion's defeat filled everyone with despair
شکست قهرمان کشتی همه را غرق در نومیدی کرد.

25. to recognize one's defeat
شکست خود را پذیرفتن

26. we have to defeat them once and for all
باید آنها را برای همیشه شکست بدهیم.

27. we intend to defeat them outright
ما درصدد هستیم که آنها را کاملا شکست بدهیم.

28. fatigue contributed to his defeat
خستگی درشکست او دخیل بود.

29. napoleon's arrogance caused his defeat
بلند پروازی های ناپلئون موجب شکستش شد.

30. that was their first defeat ever
این اولین شکست آنها (تا آن زمان) بود.

31. he predicted the enemy's certain defeat
او شکست حتمی دشمن را پیش بینی کرد.

32. his resignation portends the democrats' defeat in the coming elections
استعفای او نشانه ی شکست دموکرات ها در انتخابات آینده است.

33. by not working hard enough you defeat your own wishes
با تنبلی کردن آرزوهای خودت را نقش برآب می کنی.

34. his action was a concession of defeat
عمل او به منزله ی اعتراف به شکست بود.

35. this kind of attitude tends to defeat
اینگونه طرز برخورد به شکست خواهد انجامید.

36. faith caused them to persist beyond every defeat
ایمان موجب شد که بر همه ی شکست ها فائق آیند.

37. the whys and the wherefores of our defeat
علل شکست ما

مترادف ها

هزیمت (اسم)
defeat, decampment

شکست (اسم)
fracture, deflection, break, washout, failure, reverse, defeat, setback, losing, breakage, defeasance, defeature, refraction, flunk, fizzle, plumper, unsuccess

شکست دادن (فعل)
crush, smash, checkmate, floor, worst, drub, trounce, skunk, defeat, vanquish, outdo, smite

پیروز شدن (فعل)
win, triumph, defeat, gain victory, outfight

مغلوب ساختن (فعل)
defeat, vanquish, overcome

از شکل افتاده گی (فعل)
defeat, defeature

تخصصی

[حقوق] باطل کردن نفی کردن خاتمه دادن، کان لم یکن کردن، مانع شدن، مغلوب کردن

انگلیسی به انگلیسی

• act of winning or overcoming; overthrow; instance of being defeated, loss; failure
overcome, beat; frustrate
if you defeat someone, you win a victory over them in a battle, game, or contest.
if a proposal or a motion in a debate is defeated, more people vote against it than vote for it.
if a task or a problem defeats you, it is so difficult that you cannot do it or solve it.
to defeat an action or plan means to cause it to fail.
defeat is the state of being beaten in a battle or contest, or of failing to achieve what you wanted to.
a defeat is a contest in which you lose or fail to achieve what you wanted to.

پیشنهاد کاربران

شکست دادن، شکست
مثال: They were determined to defeat their opponents.
آن ها مصمم بودند که رقبای خود را شکست دهند.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
Be impossible for ( someone ) to understand.
هرگز درک نکردن
هرگز نفهمیدن
مثال:
This line of reasoning defeats me, I must confess.
ترجمه پیشنهادی:
باید اقرار کنم که این استدلال را اصلا نمی فهمم.
defeat = to win against someone in a fight, war, or competition
defeat: شکست دادن
ناکامی
خنثی کردن یا ناامید کردن
ناامیدی
داداش علی اکبر منصوری شما کلا داری اشتب میزنی نگاه کن defeat یعنی شکست یا شکست دادن یا خوردن پیروزی معنی نمیده
We defeat them all
یعنی ما همه انها رو شکست دادیم
پیروزی کجا بود ؟؟؟؟
غلبه کردن
defeat: losing
شکست خوردن، شکست
شکست دادن
کامپیوتر:شکست
غلبه کردن - شکست دادن - پیروزی - ناکام سازی
ناکام سازی، ناکام گذاری، عقیم گذاری، مغلوب سازی
شکست

نکته جالب در مورد Defeat )
اگر بعنوان اسم بکار برود به معنای شکست و ناکامی است ولی
اگر بعنوان فعل بکار رود به معنای
پیروز شدن، غلبه کردن، شکست دادن، مغلوب ساختن و. . . میباشد
( در واقع اسم و فعل این کلمه متضاد هم هستند و باید دید اسم است یا فعل! )
مثال برای اسم )
Our defeat was final
شکست ما قطعی بود
مثال برای فعل )
We will defeat the enemy
ما دشمن را شکست خواهیم داد.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس