• (1)تعریف: done or practiced according to custom or tradition; usual. • مترادف: accustomed, habitual, regular, usual • متضاد: occasional • مشابه: accepted, conventional, everyday, general, normal, ordinary, routine, traditional
- My customary afternoon nap.
[ترجمه F...d] چرت بعد از ظهر همیشگی من
|
[ترجمه گوگل] چرت بعد از ظهر مرسوم من [ترجمه ترگمان] چرت و پرت همیشگی من [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2)تعریف: done or practiced by custom rather than by law. • مترادف: traditional • مشابه: accepted, general
• (3)تعریف: of, by, or in reference to the U.S. customary system of measurement, which comprises those units of measurement, such as capacity, length, and mass, that are used primarily in the United States.
- The cup is a customary unit of measurement equal to eight ounces.
[ترجمه گوگل] فنجان یک واحد اندازه گیری مرسوم برابر با هشت اونس است [ترجمه ترگمان] فنجان یک واحد مرسوم اندازه گیری برابر با هشت اونس است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. it is customary for the groom to kiss the bride
رسم این است که (چنین مرسوم است که) داماد عروس را ببوسد.
2. it is customary with him
برای او جنبه ی عادت دارد.
3. in medieval literature, the personification of animals was customary
در ادبیات قرون وسطی انسان انگاری حیوانات عادی بود.
4. The Robin Williams movie received the customary rave reviews from the critics.
[ترجمه گوگل]فیلم رابین ویلیامز نقدهای تحسین برانگیز مرسوم منتقدان را دریافت کرد [ترجمه ترگمان]فیلم رابین ویلیامز بررسی های جنجالی مرسوم را از سوی منتقدان دریافت کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. The traitor rejected the customary blindfold for the execution.
[ترجمه گوگل]خائن چشم بند مرسوم را برای اعدام رد کرد [ترجمه ترگمان]خائن این چشم بند مرسوم را برای اعدام نپذیرفت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. Is it customary to tip waiters in your country?
[ترجمه محمد] ایا انعام دادن به پیشخدمت ها در کشور شما امر عادی میباشد؟
|
[ترجمه گوگل]آیا در کشور شما انعام دادن به پیشخدمت ها مرسوم است؟ [ترجمه ترگمان]آیا معمول است که waiters در کشورت خدمت کنی؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. It is customary to offer a drink or a snack to guests.
[ترجمه گوگل]مرسوم است که به میهمانان نوشیدنی یا میان وعده می دهند [ترجمه ترگمان]مرسوم است که یک نوشیدنی و یا یک اسنک را به مهمانان تعارف کنید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. In some cultures it is customary for the bride to wear white.
[ترجمه Faezeh] در برخی از فرهنگ ها پوشیدن لباس سفید برای عروس رایج است
|
[ترجمه گوگل]در برخی از فرهنگ ها رسم است که عروس لباس سفید بپوشد [ترجمه ترگمان]در برخی فرهنگ ها مرسوم است که عروس سفید بپوشد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Is it customary to tip hairdressers in this country?
[ترجمه گوگل]آیا در این کشور انعام دادن به آرایشگران مرسوم است؟ [ترجمه ترگمان]این رسم تو این کشوره؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. It's customary for the women to sit apart.
[ترجمه گوگل]رسم بر این است که زنان جدا از هم بنشینند [ترجمه ترگمان]معمول است که زن ها دور هم بنشینند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. Yvonne took her customary seat behind her desk.
[ترجمه گوگل]ایوان روی صندلی معمولش پشت میزش نشست [ترجمه ترگمان]ایوان پشت میزش نشست [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. For once, she lost/dropped her customary reserve and became quite lively.
[ترجمه گوگل]برای یک بار، او ذخیره مرسوم خود را از دست داد / رها کرد و کاملاً سرزنده شد [ترجمه ترگمان]برای یک بار هم که شده از دست رفته، ذخیره معمول خود را از دست داده بود و کاملا سرزنده شده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Barbara answered with her customary enthusiasm.
[ترجمه گوگل]باربارا با شور و شوق مرسوم خود پاسخ داد [ترجمه ترگمان]باربارا با شور و شوق همیشگی خود جواب داد: [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. He makes his customary visit every week.
[ترجمه گوگل]او هر هفته دیدار معمول خود را انجام می دهد [ترجمه ترگمان]هر هفته یه سری به اینجا میزنه [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. It is customary to give people gifts on their birthday.
[ترجمه گوگل]مرسوم است که در روز تولد به افراد هدیه می دهند [ترجمه ترگمان]رسم است که در روز تولدمان به مردم هدیه بدهیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
16. She arranged everything with her customary efficiency.
[ترجمه گوگل]او همه چیز را با کارایی مرسوم خود ترتیب داد [ترجمه ترگمان]همه کارها را با کفایت معمول خود ترتیب می داد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
17. She found her customary self-possession had deserted her.
[ترجمه گوگل]او دریافت که خودداری معمولی او را رها کرده است [ترجمه ترگمان]متوجه شد که تملک معمول خود او را ترک کرده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
18. She gave the customary speech of thanks to the chairman.
[ترجمه گوگل]او سخنرانی مرسوم تشکر را از رئیس انجام داد [ترجمه ترگمان]او سخنرانی مرسوم را با تشکر از رئیس انجام داد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
19. It is customary for the teacher to provide grammar notes to help the student generalize what he has learned.
[ترجمه گوگل]مرسوم است که معلم یادداشت های دستور زبان ارائه می کند تا به دانش آموز کمک کند تا آموخته های خود را تعمیم دهد [ترجمه ترگمان]مرسوم است که معلم برای کمک به دانش آموزان آنچه را که آموخته اند، به دانش آموزان کمک کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• conventional, habitual customary means usual; a formal word.
پیشنهاد کاربران
مثال؛ “It’s customary for me to make my bed every morning. ” In a discussion about wedding traditions, someone might comment, “The customary order of events includes the ceremony, followed by the reception. ” ... [مشاهده متن کامل]
When describing a typical family dinner, someone might say, “It’s our customary routine to gather around the table and share a meal. ”
He was sent to Europe to study , as was customary in high society
It is customary for shias to mourn for Imam Hossein in moharram because they don't want to leave their Imam zaman alone like the people of kufa برای شیعیان مرسوم است که در ماه محرم برای امام حسین عزاداری کنند چون آنها نمی خواهند امام زمانشان را مانند مردم کوفه تنها بگذارند
همیشگی
according to the customs or usual practices associated with a particular society, place, or set of circumstances
مرسوم و معمول و روتین It was customary then for children to stand up when the teacher came into the classroom