cushion

/ˈkʊʃn̩//ˈkʊʃn̩/

معنی: پشتی، متکا، چنبره، کوسن، زیر سازی، مخده، لایه گذاشتن، با کوسن و بالش نرم مزین کردن
معانی دیگر: بالش، بالشت، نازبالش، تشکچه، بالشتک (که مثلا برای مزید راحتی روی صندلی اتومبیل می گذارند)، (مبل و کاناپه و غیره) تشک (به ویژه اگر قابل برداشتن و گذاشتن باشد)، (هر چیز بالش مانند) بالشچه، (در کفش یا در موتور و غیره - آنچه از شدت ضربه یا برخورد بکاهد) تویی اضافی (کفش)، کمک فنر، ضربه گیر، تکانگیر، بالش دار کردن، روی بالش (یا هر چیز بالش مانند) قرار دادن، پشتی دار کردن، (مثلا زیر تشک) پنهان کردن، مسکوت گذاشتن، (صدا و ضربه و غیره - جذب کردن و از بین بردن) کاستن، ضربه کاهی کردن، تکانگیری کردن، (از شدت افتادن) کاستن، (از شدت هر چیزی) کاستن، ملایم کردن، (کالبدشناسی - چربی یا بافت انباشته و بالش مانند) نرمچه، دژپیه، وسیله ای که شبیه تشک باشد

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a soft envelope of fabric that is filled with feathers, air, foam rubber, or the like and used for decoration or to make surfaces more comfortable; pillow.
مترادف: bolster, pad, pillow
مشابه: hassock, mat, rest

- We need a new couch because the cushions are becoming flat.
[ترجمه پارسا] ما به یک مبل جدید نیازمندیم ؛ چون که کوسن ها در حال تخت ( صاف ) شدن هستند.
|
[ترجمه گوگل] به یک کاناپه جدید نیاز داریم زیرا کوسن ها در حال صاف شدن هستند
[ترجمه ترگمان] ما به یک مبل جدید نیاز داریم، چون the در حال صاف شدن هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm embroidering a cover for a chair cushion.
[ترجمه پارسا] من دارم یک روکش برای بالشتکِ صندلی قلابدوزی می کنم .
|
[ترجمه گوگل] روکش کوسن صندلی را می دوزم
[ترجمه ترگمان] من یک پوشش برای یک صندلی پشتی گلدوزی می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He put a blanket over her and a cushion under her head.
[ترجمه گوگل] یک پتو روی او انداخت و یک کوسن زیر سرش
[ترجمه ترگمان] پتو را روی او انداخت و بالش را زیر سرش گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: something used to absorb shock or prevent damage from friction.
مشابه: buffer, fender, pad

- When a car hits something, its bumper acts as a cushion.
[ترجمه گوگل] وقتی خودرویی به چیزی برخورد می کند سپر آن به عنوان یک بالشتک عمل می کند
[ترجمه ترگمان] وقتی ماشین به چیزی برخورد می کنه سپر its به عنوان یه بالش عمل میکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the inward rim of a billiard table.

- The cue ball gently tapped the cushion.
[ترجمه گوگل] توپ نشانه به آرامی به کوسن ضربه زد
[ترجمه ترگمان] توپ به آرامی روی کو سن ضربه زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cushions, cushioning, cushioned
(1) تعریف: to lessen the effects of shock or friction on.
مترادف: break
مشابه: buffer, pad, soften

- The haystack cushioned his fall.
[ترجمه گوگل] انبار کاه از سقوط او جلوگیری کرد
[ترجمه ترگمان] انبار کاه نیز از زمین کنده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to place on, supply with, or hold up with a cushion or something serving as one.
مترادف: pillow
مشابه: bolster

- The nurse cushioned the patient's head.
[ترجمه گوگل] پرستار سر بیمار را بالشتک کرد
[ترجمه ترگمان] پرستار سر بیمار را نرم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She cushioned the wounded soldier with a bale of straw.
[ترجمه گوگل] او سرباز مجروح را با یک عدل کاه نگه داشت
[ترجمه ترگمان] او سرباز مجروح را با بافه of نرم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. cushion cover
رو بالشتی،روپوش تشکچه ی مبل

2. a cushion stuck with pins
بالشتکی که به آن سنجاق فرو کرده اند

3. the cushion around a billiard table
لبه های نرم میز بیلیارد

4. to cushion wooden chairs
صندلی های چوبی را تشک دار کردن

5. a piston cushion
بالشتک پیستون

6. a plump cushion
کوسن گرد و قلنبه

7. a shoe cushion
کفی نرم کفش

8. soft tires that cushion the ride
لاستیک های نرمی که سواری را نرم و ملایم می کنند

9. a salary raise may somewhat cushion the impact of price increases
افزایش حقوق ها ممکن است تا اندازه ای از تاثیر (سو) بالا رفتن قیمت ها بکاهد.

10. an airplane flies on a cushion of air
هواپیما بر بالشی از هوا پرواز می کند.

11. the ring had fallen under the sofa's cushion
انگشتر زیر تشک کاناپه افتاده بود.

12. She sank gracefully down onto a cushion at his feet.
[ترجمه گوگل]او به زیبایی روی بالشتکی در پای او فرو رفت
[ترجمه ترگمان]او با وقار روی یک کوسن قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The kitten was curled on a cushion on the sofa.
[ترجمه گوگل]بچه گربه روی یک کوسن روی مبل حلقه شده بود
[ترجمه ترگمان]بچه گربه روی کاناپه لم داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. His savings were a comfortable cushion against financial problems.
[ترجمه گوگل]پس انداز او یک بالشتک راحت در برابر مشکلات مالی بود
[ترجمه ترگمان]پس انداز او یک نازبالش راحت در مقابل مشکلات مالی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The suspension is designed to cushion passengers from the effects of riding over rough roads.
[ترجمه گوگل]سیستم تعلیق برای محافظت از مسافران در برابر اثرات سواری بر روی جاده های ناهموار طراحی شده است
[ترجمه ترگمان]این تعلیق برای کاهش مسافران از اثرات دوچرخه سواری بر روی جاده های ناهموار طراحی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. She embroidered flowers on the cushion .
[ترجمه گوگل]روی کوسن گل دوزی کرد
[ترجمه ترگمان]روی کو سن گل گلدوزی شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. A hovercraft travels on a cushion of air.
[ترجمه گوگل]یک هاورکرافت روی یک بالشتک از هوا حرکت می کند
[ترجمه ترگمان]A روی کو سن حرکت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پشتی (اسم)
back, dorsal, backrest, cushion, backing, pillow, dossal, pad

متکا (اسم)
support, bolster, backrest, cushion, pillow, headrest, bearing

چنبره (اسم)
circle, bend, torque, hoop, core, cushion, coil, tassel, pad

کوسن (اسم)
cushion, squab

زیر سازی (اسم)
infrastructure, cushion, substructure, substruction

مخده (اسم)
cushion, pillow

لایه گذاشتن (فعل)
cushion

با کوسن و بالش نرم مزین کردن (فعل)
cushion

تخصصی

[نساجی] متکا - تشک - نازبالش - لایه گذاری
[پلیمر] بالشتک، حوضچه مذاب

انگلیسی به انگلیسی

• pillow, soft padded object
upholster; reduce; protect; soften
a cushion is a fabric case filled with soft material, which you put on a seat to make it more comfortable.
to cushion an impact means to reduce its effect.

پیشنهاد کاربران

منبع قابل اتکا
cushion ( n ) ( kʊʃn ) =a cloth bag filled with soft material or feathers that is used, for example, to make a seat more comfortable
cushion
چیزی که باعث آسایش بشود و یا از شدت و فشار مسئله ای یا شرائط سختی کم کند.
VICTOR: It’s not the money been stopping me.
ESTHER: Then what is it? I just thought that with a little cushion you could take a month or two until something occurs to you that you want to do. ( The Price - Arthur Miller )
...
[مشاهده متن کامل]

getting off the cushion در کانتکست مدیتیشن یعنی مایندفولنس و ذهن آگاهی رو بیاری توی لحظه هات. مایندفول زندگی کردن
در پزشکی برای چربی ها به معنای ضربه گیری و محافظت استفاده میشود
Cushion ( verb ) : to protect someone from an unpleasant situation or the unpleasant effects of something
Protect
لاستیک ضربه گیر
مثل ضربه گیر، دور چیزی قرار گرفتن
Fluid - cushioned یعنی محافظت شده و احاطه شده توسط مایع
حمایت کردن
ضربه گیری کردن و کاستن اثرات مخرب یک چیزی.
تکیه گاه
لایه گذاری
( به یک معنی ) زیربنا، اساس، قدرت
Pillow بالشت
Cushion بالشتک
خنثی/بی اثر/دفع کردن
تویی لاستیک
ضربه گیری کردن
کاستن از اثرات مخرب چیزی
کوسن مبل
حسابداری: مبلغی اضافی، مانند مانده نقدی خالص که پس از بازپرداخت اصل و فرع بدهی ها باقی می ماند.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس