اسم ( noun )
• (1) تعریف: a soft envelope of fabric that is filled with feathers, air, foam rubber, or the like and used for decoration or to make surfaces more comfortable; pillow.
• مترادف: bolster, pad, pillow
• مشابه: hassock, mat, rest
• مترادف: bolster, pad, pillow
• مشابه: hassock, mat, rest
- We need a new couch because the cushions are becoming flat.
[ترجمه پارسا] ما به یک مبل جدید نیازمندیم ؛ چون که کوسن ها در حال تخت ( صاف ) شدن هستند.|
[ترجمه گوگل] به یک کاناپه جدید نیاز داریم زیرا کوسن ها در حال صاف شدن هستند[ترجمه ترگمان] ما به یک مبل جدید نیاز داریم، چون the در حال صاف شدن هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm embroidering a cover for a chair cushion.
[ترجمه پارسا] من دارم یک روکش برای بالشتکِ صندلی قلابدوزی می کنم .|
[ترجمه گوگل] روکش کوسن صندلی را می دوزم[ترجمه ترگمان] من یک پوشش برای یک صندلی پشتی گلدوزی می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He put a blanket over her and a cushion under her head.
[ترجمه گوگل] یک پتو روی او انداخت و یک کوسن زیر سرش
[ترجمه ترگمان] پتو را روی او انداخت و بالش را زیر سرش گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پتو را روی او انداخت و بالش را زیر سرش گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: something used to absorb shock or prevent damage from friction.
• مشابه: buffer, fender, pad
• مشابه: buffer, fender, pad
- When a car hits something, its bumper acts as a cushion.
[ترجمه گوگل] وقتی خودرویی به چیزی برخورد می کند سپر آن به عنوان یک بالشتک عمل می کند
[ترجمه ترگمان] وقتی ماشین به چیزی برخورد می کنه سپر its به عنوان یه بالش عمل میکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی ماشین به چیزی برخورد می کنه سپر its به عنوان یه بالش عمل میکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the inward rim of a billiard table.
- The cue ball gently tapped the cushion.
[ترجمه گوگل] توپ نشانه به آرامی به کوسن ضربه زد
[ترجمه ترگمان] توپ به آرامی روی کو سن ضربه زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] توپ به آرامی روی کو سن ضربه زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cushions, cushioning, cushioned
حالات: cushions, cushioning, cushioned
• (1) تعریف: to lessen the effects of shock or friction on.
• مترادف: break
• مشابه: buffer, pad, soften
• مترادف: break
• مشابه: buffer, pad, soften
- The haystack cushioned his fall.
[ترجمه گوگل] انبار کاه از سقوط او جلوگیری کرد
[ترجمه ترگمان] انبار کاه نیز از زمین کنده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] انبار کاه نیز از زمین کنده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to place on, supply with, or hold up with a cushion or something serving as one.
• مترادف: pillow
• مشابه: bolster
• مترادف: pillow
• مشابه: bolster
- The nurse cushioned the patient's head.
[ترجمه گوگل] پرستار سر بیمار را بالشتک کرد
[ترجمه ترگمان] پرستار سر بیمار را نرم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پرستار سر بیمار را نرم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She cushioned the wounded soldier with a bale of straw.
[ترجمه گوگل] او سرباز مجروح را با یک عدل کاه نگه داشت
[ترجمه ترگمان] او سرباز مجروح را با بافه of نرم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او سرباز مجروح را با بافه of نرم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید