curve

/ˈkɜːrv//kɜːv/

معنی: خم، منحنی، خمیدگی، پیچ، خط منحنی، چیز کج، خط خمیده انحناء، منحنی خوراندن، خم کردن
معانی دیگر: چول، چمچاچ، گوژ، قوس، نیم دایره، نیم پرهون، انحنا، نمودار (graph هم می گویند)، (ریاضی) منحنی، (به شکل منحنی درآمدن) چول کردن، کمانی کردن یا شدن، گوژ کردن یا شدن، (در مسیر منحنی حرکت کردن) قوس زدن، دور زدن، چول زدن، هرچیز منحنی یا چول دار، چول سان، (جمع) پرانتز، خمیده (ولی بدون زاویه)، پیچش، تابیدگی، خمش (بدون زاویه)، (جمع) برآمدگی و قوس های دل انگیز بدن زن، چم و چون، رجوع شود به: french curve
curve(ball)
ورزش : گوى غلطان به سمت کناره دیگر مسیر بولینگ

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: an arc of a circle or any line resembling such a segment.
مترادف: arc
مشابه: arch, bend, bias, bow, curvature, incurve, parabola, turn, wave

- She drew a nearly perfect curve.
[ترجمه گوگل] او یک منحنی تقریباً عالی کشید
[ترجمه ترگمان] خم شد و تکانی به خود داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a bend in a road.
مترادف: bend, turn
مشابه: elbow

- Drive carefully around that sharp curve.
[ترجمه محمد] حوالی پیچ تند با دقت رانندگی کن
|
[ترجمه گوگل] با احتیاط در اطراف آن پیچ تند رانندگی کنید
[ترجمه ترگمان] با دقت دور آن منحنی تند رانندگی کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a baseball pitch in which the ball curves toward the opposite side from which it was thrown; curve ball; curve ball.

- The pitcher threw a curve on that last pitch.
[ترجمه گوگل] پارچ یک منحنی روی زمین آخر انداخت
[ترجمه ترگمان] این پارچ در آخرین درجه یک انحنا پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a line graph that represents a single variable affected by changing conditions.
مشابه: graph

(5) تعریف: a misleading trick.
مترادف: ruse, trick
مشابه: deception, ploy, swindle, wile
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: curves, curving, curved
• : تعریف: to cause to curve; impart a curve to.
مترادف: bend, turn
متضاد: straighten
مشابه: arch, bow, incurve

- The carpenter curved the wood with a plane.
[ترجمه گوگل] نجار چوب را با هواپیما منحنی کرد
[ترجمه ترگمان] نجار چوب را با یک هواپیما پیچ داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We'll curve the gravel path so that it goes around that tree.
[ترجمه گوگل] ما مسیر شن را منحنی می کنیم تا دور آن درخت بچرخد
[ترجمه ترگمان] مسیر شنی را تغییر می دهیم تا دور آن درخت باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: curved (adj.)
• : تعریف: to bend in or have the shape of a curve.
مترادف: arc, bend
متضاد: straighten
مشابه: arch, bow, break, curl, incurve, sinuate, swing, turn, wave, wind

- The road curves to the left at the top of the hill.
[ترجمه گوگل] جاده در بالای تپه به سمت چپ منحنی می شود
[ترجمه ترگمان] جاده ای که به سمت چپ در بالای تپه کشیده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. curve fitting
چم برازی،برازاندن منحنی (آمار)

2. curve of revolution
خم چرخی،منحنی دوار

3. curve the line carefully
خط را با دقت قوس دار بکن.

4. creep curve
نمودار خزش

5. frequency curve
منحنی فراوانی

6. the curve of the river
انحنای رودخانه

7. algebraic curve
خم جبری

8. bell curve
کمان زنگ سان،منحنی زنگدیس

9. cumulative curve
(ریاضی) نمودار انباشتی،نمودار تراکمی

10. a cycloid curve
چم چرخ زاد

11. a plane curve
منحنی مستوی

12. a spiral curve occurring in a series of planes
منحنی مارپیچ بالارو (helix هم می گویند)

13. the price curve has been rising
نمودار قیمت ها در حال صعود است.

14. the sweeping curve of the bay
انحنای گسترده ی خلیج

15. variation of curve
وردش منحنی

16. apse of a curve
(هندسه و ریاضی) نقطه ی نهایی منحنی

17. this chart has a curve showing the rise in prices
این نمودار منحنی افزایش قیمت ها را نشان می دهد.

18. to throw a mean curve in baseball
در بیس بال،پرتاب توپ به گونه ای که گرفتن آن مشکل باشد

19. a contour table fitting the curve of the wall
میز هم ریخت با انحنای دیوار

20. here the train goes around a curve
خط آهن در اینجا دور می زند.

21. a powerful spout that had made a curve in the sky
فوران آب پر فشاری که در هوا قوس ایجاد کرده بود

22. It's a pretty steep learning curve when you're thrown into a job with no prior experience.
[ترجمه گوگل]زمانی که در شغلی بدون تجربه قبلی پرتاب می شوید، منحنی یادگیری بسیار شیب دار است
[ترجمه ترگمان]این یک منحنی یادگیری بسیار پر شیب است که شما بدون تجربه قبلی به یک شغل تبدیل می شوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. The seats were arranged to form a curve.
[ترجمه گوگل]صندلی ها طوری چیده شده بودند که یک منحنی تشکیل دهند
[ترجمه ترگمان]صندلی ها برای تشکیل یک منحنی چیده شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. The highway banks sharply on this curve.
[ترجمه گوگل]بزرگراه به شدت روی این منحنی قرار می گیرد
[ترجمه ترگمان]کناره های بزرگراه به شدت روی این منحنی قرار دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. The unemployment-income curve on the graph has a negative slope.
[ترجمه گوگل]منحنی بیکاری-درآمد در نمودار دارای شیب منفی است
[ترجمه ترگمان]منحنی نرخ بیکاری در نمودار شیب منفی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. The slope increases as you go up the curve.
[ترجمه گوگل]با بالا رفتن منحنی، شیب افزایش می یابد
[ترجمه ترگمان]وقتی که بالا می روید، شیب افزایش می یابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. The pipe had been turned in a U-shaped curve.
[ترجمه گوگل]لوله در یک منحنی U شکل چرخیده بود
[ترجمه ترگمان]لوله به شکل منحنی U شکل داده شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. The market demand curve has increased.
[ترجمه گوگل]منحنی تقاضای بازار افزایش یافته است
[ترجمه ترگمان]منحنی تقاضای بازار افزایش یافته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خم (اسم)
bend, arc, bent, curve, crank, flexure, knee, jar, wimple, meander

منحنی (اسم)
curve

خمیدگی (اسم)
incline, bend, slouch, bent, curve, flexure, batter, curvature, hogging, flexion, stoop, crankle, tortuosity, droop, circumflexion, inflection, crookedness, inflexion, flection, nutation

پیچ (اسم)
loop, turn, curve, ramp, vortex, knee, bolt, screw, twist, twine, buckle, convolution, furl, rick, wimple, crisping, embroglio, insinuation, involution, kink, meander, vis, whorl, winder

خط منحنی (اسم)
curve

چیز کج (اسم)
curve

خط خمیده انحناء (اسم)
curve

منحنی خوراندن (فعل)
curve

خم کردن (فعل)
bow, incline, bend, curve, crank, leant, crook, flex, wry, limber, inflect, hunch, twist

تخصصی

[شیمی] منحنی، خم
[سینما] منحنی
[عمران و معماری] منحنی - خم - انحنا - قوس
[دندانپزشکی] خط منحنی، قوس
[برق و الکترونیک] منحنی
[مهندسی گاز] منحنی، خم
[نساجی] منحنی - منحنی نمایش
[ریاضیات] خم، نمایش، منحنی، انحنا، ترسیمی
[آمار] منحنی

انگلیسی به انگلیسی

• line that is not straight, continuously bending line; bend, turn (in a road)
form into a curve, bend; turn
a curve is a smooth, gradually bending line, for example part of the edge of a circle.
if something curves, it is shaped like a curve, or moves in a curve.

پیشنهاد کاربران

جلیل سرپری
اندامی، مثال:لباسهای اندامی که برجستگی های بدن رومشخص میکنهcurve clothes
در رانندگی، "Curve" به قسمتی از جاده یا مسیر اشاره دارد که از یک خط مستقیم منحرف می شود و به سمت چپ یا راست خم می شود. این منحنی ها می توانند با شیب های مختلف و در زوایای گوناگونی باشند و نیاز به توجه و احتیاط بیشتری از طرف رانندگان دارند تا از تصادفات جلوگیری شود.
curve: منحنی، خمیدگی
اسم :منحنی
فعل:خم کردن
پیچ ، گولایی مثال دوراهی که میخوای به پیچی سمت راست یا چپ
انحنا دادن
توی فوتبال یعنی کات گرفتن توپ
He was driving 70 miles per hour around a curve when they stopped him .
به نظرم curve توی جاده و اینا منظور همون پیچ باشه
دست انداز ( هنگام صحبت راجه به جاده یا خیابان )
to Reject sm1 romantically
دست رد به سینه کسی زدن
shake sm1 off
خیلی موارد استعاره از غافلگیری معنی می دهد
This was a huge curve=این غافلگیری بزرگی بود
در مورد اندام آدم، چاق و چله ، گوشتالو، خیکی، تپل و موپلی.
منحنی
پیچ و تاب خوردن
به عنوان مثال:
The road curves to the left and to the right
منحنی . انحنا
روی نمودار بردن نمره
چرخشی
The hippocampus consists of two horns that curve back from the amygdale.
در این جا به معنای خم شدن است.
منحنی ناشی از کات دار زدن
برجستگی های بدن
منحنی، نمودار، نمایش
خَمِه ، خمینه ، نمودار منحنی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس