اسم ( noun )
• (1) تعریف: an expression of a desire that someone or something might suffer lasting misfortune, or, in tales of magic, a spell that brings lasting misfortune.
• مترادف: imprecation, malediction
• متضاد: blessing
• مشابه: damnation, hex, spell
• مترادف: imprecation, malediction
• متضاد: blessing
• مشابه: damnation, hex, spell
- The crowd yelled curses at the invading army.
[ترجمه امین] جمعیّت به ارتش متجاوز با فریاد دشنام هایی می دادند.|
[ترجمه عباداله] مردم با فریادبلند به ارتش مهاجم دشنام هایی می دادند.|
[ترجمه گوگل] جمعیت بر ارتش مهاجم فریاد می زدند[ترجمه ترگمان] مردم فحش می دادند و به سپاه حمله می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The witch put an evil curse on the princess.
[ترجمه گوگل] جادوگر یک نفرین شیطانی به شاهزاده خانم وارد کرد
[ترجمه ترگمان] جادوگر یه طلسم شیطانی روی پرنسس گذاشته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جادوگر یه طلسم شیطانی روی پرنسس گذاشته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: lasting misfortune caused by, or as if caused by, the will of another, more powerful, being.
• متضاد: blessing, godsend
• مشابه: affliction, misfortune
• متضاد: blessing, godsend
• مشابه: affliction, misfortune
- It is their spirits' curse to walk the earth forever without rest.
[ترجمه گوگل] لعنت ارواح آنهاست که تا ابد بدون استراحت روی زمین راه بروند
[ترجمه ترگمان] این نفرین ارواح است که برای همیشه زمین را بدون استراحت به زمین راه می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این نفرین ارواح است که برای همیشه زمین را بدون استراحت به زمین راه می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She felt her suffering was a curse and that she was paying for some sin she had committed in the past.
[ترجمه گوگل] او احساس می کرد که رنج او یک نفرین است و برای گناهی که در گذشته مرتکب شده بود می پردازد
[ترجمه ترگمان] او احساس می کرد که رنج او یک نفرین است و او به خاطر گناهی که در گذشته مرتکب شده بود، تاوان آن را می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او احساس می کرد که رنج او یک نفرین است و او به خاطر گناهی که در گذشته مرتکب شده بود، تاوان آن را می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: any word or expression considered to be an instance of swearing or blaspheming; profanity.
• مترادف: curse word, oath, profanity, swearword
• مشابه: billingsgate, dirty word, expletive, four-letter word, obscenity, scurrility
• مترادف: curse word, oath, profanity, swearword
• مشابه: billingsgate, dirty word, expletive, four-letter word, obscenity, scurrility
- We heard a loud crash followed by a string of curses.
[ترجمه گوگل] صدای تصادف شدیدی را شنیدیم که به دنبال آن یک رشته نفرین همراه بود
[ترجمه ترگمان] صدای انفجار بلندی را شنیدیم که به دنبال یک مشت فحش به گوش می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صدای انفجار بلندی را شنیدیم که به دنبال یک مشت فحش به گوش می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: something that is a source of misfortune.
• مترادف: evil, scourge
• متضاد: boon
• مشابه: affliction, bane, enemy, misfortune, plague, torment
• مترادف: evil, scourge
• متضاد: boon
• مشابه: affliction, bane, enemy, misfortune, plague, torment
- These children suffer under the curse of poverty.
[ترجمه جواو] این کودکان از مصیبت فقر رنج می برند|
[ترجمه گوگل] این کودکان زیر نفرین فقر رنج می برند[ترجمه ترگمان] این کودکان زیر نفرین فقر رنج می برند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: (slang) menstruation (prec. by the).
• مترادف: menstruation
• مشابه: menses, period
• مترادف: menstruation
• مشابه: menses, period
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: curses, cursing, cursed
حالات: curses, cursing, cursed
• (1) تعریف: to express the desire that some misfortune might affect (someone or something), esp. the misfortune of damnation to hell.
• مترادف: imprecate
• متضاد: bless, congratulate
• مشابه: confound, hex
• مترادف: imprecate
• متضاد: bless, congratulate
• مشابه: confound, hex
- The prisoner cursed his captors.
[ترجمه Peter Strahm] زندانی به اسیرکننده هایش فحش داد.|
[ترجمه گوگل] زندانی به اسیرانش فحش داد[ترجمه ترگمان] اسیر او را نفرین کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to swear at or blaspheme.
• مترادف: blaspheme, cuss out, damn
• مشابه: anathematize, confound, darn, execrate
• مترادف: blaspheme, cuss out, damn
• مشابه: anathematize, confound, darn, execrate
- He cursed the dog as it tore at his leg.
[ترجمه گوگل] او سگ را در حالی که پایش را پاره کرد، نفرین کرد
[ترجمه ترگمان] همان طور که پایش را پاره می کرد، سگ را نفرین کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همان طور که پایش را پاره می کرد، سگ را نفرین کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to cause to suffer a misfortune, as if by destiny or a magical spell.
• مترادف: jinx
• مشابه: blight, damn, doom, hex, plague
• مترادف: jinx
• مشابه: blight, damn, doom, hex, plague
- She was cursed by her desire to have a career during a time when such a thing was impossible.
[ترجمه گوگل] در زمانی که چنین چیزی غیرممکن بود، به خاطر تمایلش به داشتن شغل مورد نفرین قرار گرفت
[ترجمه ترگمان] او در طی مدتی که چنین کاری محال بود، او را نفرین کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او در طی مدتی که چنین کاری محال بود، او را نفرین کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to utter profanity; swear.
• مترادف: cuss, swear
• مشابه: anathematize, blaspheme, damn
• مترادف: cuss, swear
• مشابه: anathematize, blaspheme, damn
- She was embarrassed when her husband cursed in front of the priest.
[ترجمه گوگل] وقتی شوهرش جلوی کشیش فحش داد خجالت کشید
[ترجمه ترگمان] وقتی شوهرش جلوی کشیش فحش می داد خجالت می کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی شوهرش جلوی کشیش فحش می داد خجالت می کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید