curiosity

/ˌkjʊriˈɑːsəti//ˌkjʊərɪˈɒsɪti/

معنی: چیز غریب، حس کنجکاوی، غرابت
معانی دیگر: کنجکاوی، فضولی، سر در کار دیگران کردن، (هر چیز نادر یا تازه و عجیب و غریب) بدیع، بدیعه، نادره، تحفه، شگرفه، کمیاب

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: curiosities
(1) تعریف: the desire to learn or know.
مترادف: inquisitiveness
متضاد: disinterest
مشابه: interest, novelty

(2) تعریف: an unusual or novel thing.
مترادف: curio, novelty
مشابه: anomaly, bibelot, freak, marvel, odd, oddity, peculiarity, rarity, wonder

- a shop full of curiosities
[ترجمه شان] فروشگاهی آکنده از جیز های عجیب و غریب
|
[ترجمه گوگل] مغازه ای پر از کنجکاوی
[ترجمه ترگمان] مغازه ای که پر از عجایب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. curiosity devoured her
کنجکاوی سراپای وجودش را فرا گرفت.

2. curiosity killed the cat
فضولی موجب مرگ گربه شد،فضول را بردند جهنم گفت هیزمش تر است.

3. curiosity prompted her to open the box
کنجکاوی او را برآن داشت که جعبه را باز کند.

4. a curiosity of the literary world
بدیعه ای از عالم ادبیات

5. the neighbors' curiosity
فضولی همسایه ها

6. to indulge one's curiosity
حس کنجکاوی خود را ارضا کردن

7. to satisfy somebody's curiosity
حس کنجکاوی کسی را فرونشاندن

8. to sublimate sexual curiosity into artistic productions
کنکاوی جنسی را به آثار هنری فرازش دادن (تبدیل کردن)

9. his answers piqued my curiosity
پاسخ های او کنجکاوی مرا برانگیخت.

10. his appearance compels one's curiosity
قیافه ی او کنجکاوی آدم را برمی انگیزد.

11. his behavior aroused my curiosity
رفتار او کنجکاوی مرا برانگیخت.

12. homa's description slaked our curiosity
شرحی که هما داد کنجکاوی ما را فرونشاند.

13. the rumors excited her curiosity
شایعات کنجکاوی او را برانگیخت.

14. he was prompted by an impulse of curiosity
حس کنجکاوی او را برانگیخت.

15. I don't know why I asked—just idle curiosity.
[ترجمه گوگل]نمی دانم چرا پرسیدم - فقط کنجکاوی بیهوده
[ترجمه ترگمان]نمی دانم چرا از روی کنجکاوی بی هوده پرسیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The children were devoured by curiosity.
[ترجمه گوگل]بچه ها را کنجکاوی بلعیده بود
[ترجمه ترگمان]بچه ها کنجکاو شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Ryle accepted more out of curiosity than anything else.
[ترجمه گوگل]رایل بیشتر از هر چیز به دلیل کنجکاوی پذیرفت
[ترجمه ترگمان]Ryle بیش از هر چیز کنجکاوی او را پذیرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The child showed a healthy curiosity.
[ترجمه گوگل]کودک کنجکاوی سالمی نشان داد
[ترجمه ترگمان]کودک یک حس کنجکاوی سالم به او داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The children looked at their new teacher in curiosity.
[ترجمه گوگل]بچه ها با کنجکاوی به معلم جدید خود نگاه کردند
[ترجمه ترگمان]بچه ها با کنجکاوی به معلم جدیدشان نگاه کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. I'm burning with curiosity - you must tell me who's won!
[ترجمه گوگل]من از کنجکاوی می سوزم - شما باید به من بگویید که چه کسی برنده شده است!
[ترجمه ترگمان]من با کنجکاوی می سوزم، شما باید به من بگویید چه کسی پیروز شده است!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. He gave in to curiosity and opened the letter addressed to his sister.
[ترجمه گوگل]تسلیم کنجکاوی شد و نامه خطاب به خواهرش را باز کرد
[ترجمه ترگمان]به کنجکاوی تسلیم شد و نامه ای را که خطاب به خواهرش بود باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. They were lured by a curiosity to see the historic spot.
[ترجمه گوگل]آنها توسط کنجکاوی برای دیدن این نقطه تاریخی اغوا شدند
[ترجمه ترگمان]آن ها با کنجکاوی برای دیدن مکان تاریخی به دام افتادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

چیز غریب (اسم)
freak, curio, curiosity

حس کنجکاوی (اسم)
curiosity

غرابت (اسم)
eccentricity, singularity, originality, curiosity, strangeness, weirdness, quirkiness, peculiarity, queerness, freakery, kink

تخصصی

[ریاضیات] کنجکاوی، شگفتانه

انگلیسی به انگلیسی

• inquisitiveness, desire to know and understand anything; unusual object, rare object
curiosity is a desire to know about things.
curiosities are things which are interesting and fairly rare.

پیشنهاد کاربران

اشیا نادر و عجیب و غریب ( در موزه )
عجیب،
غریب
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : _
اسم ( noun ) : curiosity
صفت ( adjective ) : curious
قید ( adverb ) : curiously
1. The important mystery mentioned by the Rhetor, though it aroused his curiosity, did not seem to him essential.
رمز و راز مهمی که راتور بیان کرد ، گرچه حس کنجکاوی وی را برانگیخت ، اما به نظر او ضروری نبود.
...
[مشاهده متن کامل]

2. but he experienced no curiosity to know who was visiting his father.
اما او فضولی نکرد تا بداند چه کسی به دیدار پدرش رفته است.
3. As time passed, however, mere curiosity was replaced by a wave of anxiety.
هرچه زمان می گذشت ، صرفاً حس کنجکاوی با موجی از اضطراب جایگزین می شد.
4. Christophe was the more attracted to him when he learned that Leonard intended to devote his life to the Church, and his curiosity was roused.
کریستف وقتی فهمید لئونارد قصد دارد زندگی خود را وقف کلیسا کند بیشتر مورد توجه او قرار گرفت و کنجکاوی او برانگیخته شد.
Curiosity= حس کنجکاوی، کنجکاوی، فضولی

1 - کنجکاوی، تمایل به دانستن
2 - چیز عجیب و نادر
Just out of curiosity
فقط از روی کنجکاوی
All children have a certain curiosity about their environment.
همه بچه ها کنجکاوی خاصی نسبت به دور و بر خود دارند.
curiosity shop :مغازه ی خنزر پنزر فروشی
موشکافی
فضولی

بپرس