curb

/ˈkɜːrb//kɜːb/

معنی: جلو گیری، بازداشت، زنجیر، عنان، جدول، لبه پیاده رو، هویزه، حاشیه پیاده رو، ممانعت کردن، تحت کنترل دراوردن، محکم مهارکردن، دارای دیواره یا حایل کردن، محدود کردن، فرو نشاندن
معانی دیگر: (تسمه ی زیر چانه ی اسب که یک سرش به افسار و سر دیگرش به دهنه وصل است) هویزه، لگام، (هرچیزی که کنترل یا بازداری یا سرکوب کند) افسار، مهار، محدودیت، مرس، (خیابان و راه) جدول، کناره، لبه، لبه ی جوی کنار خیابان، مهار کردن، لگام کردن، بازداری کردن، مرس کردن، مهاردار کردن، دارای لگام کردن، (سهام) بازار سهامی که در بورس خرید و فروش نمی شود

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a usu. raised border of concrete, stone, or brick along the outer edge of a paved street or sidewalk.
مشابه: curbstone

- Your wheels should be a little closer to the curb when you park.
[ترجمه اذر پناهی] هنگامی که پارک می کنید چرخ هایتان باید به لبه پیاده رو کمی نزدیکتر باشد.
|
[ترجمه shayan] وقتی که پارک می کنید چرخ ها باید کمی نزدیک تر به لبه ی پیاده رو باشد.
|
[ترجمه Ali] وقتی که پارک می‏ کنید، چرخهایتان باید به جدول کنار پیاده رو نزدیکتر باشد.
|
[ترجمه Ali] هنگامی که پارک می‏ کنید، چرخهایتان باید به جدول کنار پیاده رو، کمی نزدیکتر باشد. ( قبلاً هم نوشته بودم. لطفا جایگزین قبلی شود. )
|
[ترجمه گوگل] هنگام پارک کردن، چرخ‌های شما باید کمی نزدیک‌تر به حاشیه باشد
[ترجمه ترگمان] ماشین شما باید کمی نزدیک تر از پارک باشه وقتی که پارک کردی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: anything that serves as a restraint.
مترادف: check, limitation, restraint, restriction
متضاد: goad, spur
مشابه: bit, brake, bridle, constraint, control, damp, hindrance, leash, limit, manacle, rein, trammel

- The nobles sought to put a curb on the monarch's power.
[ترجمه گوگل] اشراف به دنبال محدود کردن قدرت پادشاه بودند
[ترجمه ترگمان] نجبا درصدد برآمدند که بر قدرت پادشاه تسلط یابند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: curbs, curbing, curbed
(1) تعریف: to limit or restrain; check.
مترادف: contain, control, damp, limit, restrain
متضاد: goad, spur
مشابه: bridle, chasten, check, constrain, curtail, dampen, govern, hold, leash, moderate, rein, repress, restrict, stay, stem, suppress

- If you don't curb your dog, you'll be asked to leave.
[ترجمه داریوش] اگر جلوی سگت رو نگیری، ازت میخوام که بری بیرون.
|
[ترجمه گوگل] اگر سگ خود را مهار نکنید، از شما خواسته می شود که آن را ترک کنید
[ترجمه ترگمان] اگر سگ تو را بیرون نکشی، از من خواستی که اینجا را ترک کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I don't wish to curb your enthusiasm, but we haven't won the prize yet.
[ترجمه اذرپناه] من نمیخواهم ذوق شما رو کور کنم، ولی ما هنوز جایزه را برنده نشدیم
|
[ترجمه گوگل] من نمی خواهم اشتیاق شما را مهار کنم، اما ما هنوز جایزه را نبرده ایم
[ترجمه ترگمان] من دوست ندارم enthusiasm رو کنترل کنم، اما هنوز جایزه رو برنده نشدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You could see she was trying hard to curb her anger.
[ترجمه گوگل] می توانستید ببینید که او به سختی تلاش می کرد تا خشم خود را مهار کند
[ترجمه ترگمان] تو می تونستی ببینی که اون داره سعی می کنه خشمش رو مهار کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to provide with a curb.

جمله های نمونه

1. curb bit
دهنه ی آهنی اسب

2. a curb market
بازار کنار خیابان (یا روی پیاده رو)

3. a curb on price increases
بازدارنده ی بالا رفتن قیمت ها

4. a curb on the government's powers
محدودیتی بر اختیارات دولت

5. to curb a desire
خواسته ای را مهار کردن

6. to curb one's lust
شهوت خود را مهار کردن

7. he could not curb his passions
او نمی توانست شهوات خود را مهار کند.

8. he stood on the (street) curb
او روی لبه ی جدول خیابان ایستاد.

9. the parliament is trying to curb the government's powers
مجلس شورا می کوشد قدرت های دولت را مهار کند.

10. Both organizations gave an undertaking to curb violence among their members.
[ترجمه گوگل]هر دو سازمان متعهد شدند که خشونت را در میان اعضای خود مهار کنند
[ترجمه ترگمان]هر دوی این سازمان ها اقدامی برای مهار خشونت در میان اعضای خود انجام دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Keep a curb on your anger.
[ترجمه گوگل]خشم خود را مهار کنید
[ترجمه ترگمان] جلوی خشمت رو بگیر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He has to learn to curb his natural exuberance.
[ترجمه گوگل]او باید یاد بگیرد که شور و نشاط طبیعی خود را مهار کند
[ترجمه ترگمان]او باید یاد بگیرد که سرزندگی طبیعی خود را مهار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I began to curb my appetite for food and drink.
[ترجمه گوگل]شروع کردم به کم کردن اشتهایم برای خوردن و نوشیدن
[ترجمه ترگمان]شروع به خوردن غذا و نوشیدن کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. We need a free press to curb government excesses.
[ترجمه گوگل]ما به مطبوعات آزاد نیاز داریم تا جلوی زیاده‌روی‌های دولت را بگیریم
[ترجمه ترگمان]ما برای جلوگیری از تندروی های دولت به یک فشار آزاد نیاز داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The only way to curb this unruly mob is to use tear gas.
[ترجمه گوگل]تنها راه مهار این اوباش سرکش استفاده از گاز اشک آور است
[ترجمه ترگمان]تنها راه برای جلوگیری از این گروه سرکش، استفاده از گاز اشک آور است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Nothing will curb her natural exuberance.
[ترجمه گوگل]هیچ چیز نشاط طبیعی او را مهار نمی کند
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز او را به وجد نمی آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جلوگیری (اسم)
abatement, curb, prevention, snub, countercheck, suppression, restraint, interdict, obstruction, blockage, restriction, preservation, interdiction, debarment, forbiddance, interception, stoppage

بازداشت (اسم)
curb, arrest, detention, arrestment, deterrence, backset, dissuasion, forbiddance, stoppage

زنجیر (اسم)
curb, link, bond, fetter, chain, track, hobble, sling, manacle, catena, tow

عنان (اسم)
curb, bridle, rein

جدول (اسم)
curb, list, schedule, tableau, table, chart, diagram

لبه پیاده رو (اسم)
curb

هویزه (اسم)
curb

حاشیه پیاده رو (اسم)
curb, kerb

ممانعت کردن (فعل)
curb, forbid, interdict, prevent, check, prohibit, impede

تحت کنترل دراوردن (فعل)
curb, subject, harness

محکم مهارکردن (فعل)
curb

دارای دیواره یا حایل کردن (فعل)
curb

محدود کردن (فعل)
curb, demarcate, border, bound, limit, fix, narrow, terminate, determine, define, dam, stint, restrict, confine, delimit, circumscribe, compass, gag, straiten, cramp, delimitate, impale

فرو نشاندن (فعل)
curb, suppress, calm, appease, stanch, pacify, quell, quench, tranquilize, stifle, extinguish, distinguish, slack, lull, soften, oppress, mollify, repress

تخصصی

[عمران و معماری] جدول - جدولبندی کردن - حاشیه - حاشیه بندی کردن
[زمین شناسی] جدول، جدول بندی کردن، حاشیه، حاشیه بندی کردن

انگلیسی به انگلیسی

• raised edge of a sidewalk; bridle for a horse; restraint
restrain, check; keep near the curb
if you curb something, you control it and keep it within fixed limits.
see also kerb.

پیشنهاد کاربران

بازدارندگی در مقالات سیاسی
curb ( n ) ( kərb ) =the edge of the raised path at the side of a road, usually made of long pieces of stone, e. g. The bus mounted the curb
curb
curb weight
وزن خودرو بدون سرنشین و بار
تحت کنترل خود قرار دادن.
کنترل ( کردن ) , مهار کردن ؛ جدول ( پیاده رو )
# You must try to put a curb on your bad temper
# She was trying hard to curb her anger
# The government should act to curb tax evasion
# He pulled over and parked next to the curb
محدودیت
✔️جدول، لبه پیاده رو، هویزه، حاشیه پیاده رو
A taxi stood at the curb, waiting for a fare
⁦✔️محدود کردن، تحت کنترل درآوردن، ⁩ممانعت کردن
Iran Curbs Nuclear Inspectors, but Appears to Leave Space for a Deal
NEW YORK TIMES@
جدول حاشیه پیاده رو
کنترل کردن - محدود کردن
این واژه بریتیشه و معادل امریکنش kerb هست
مطیع کردن، منقاد ساختن، کنترل کردن، رام ساختن، زیر یوغ خود درآوردن، تحت سلطه خوددرآوردن، در اختیار گرفتن
گرفتار ساختن، مهار کردن
جلوگیری کردن متوقف نمودن
لبه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس