صفت ( adjective )
• (1) تعریف: attained through cultivation; cultivated.
• مترادف: cultivated
• مترادف: cultivated
- They have traveled to many places and have cultured tastes.
[ترجمه گوگل] آنها به جاهای زیادی سفر کرده اند و سلیقه فرهنگی دارند
[ترجمه ترگمان] آن ها به مکان های زیادی سفر کرده اند و طعم فرهنگی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها به مکان های زیادی سفر کرده اند و طعم فرهنگی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: refined in manners or education; sophisticated.
• مترادف: civilized, cultivated, refined, sophisticated
• متضاد: ignorant, uncultured, wild
• مشابه: accomplished, couth, educated, elegant, fine, finished, genteel, highbrow, mannerly, polished, polite, tasteful, thoroughbred, urbane, well-bred
• مترادف: civilized, cultivated, refined, sophisticated
• متضاد: ignorant, uncultured, wild
• مشابه: accomplished, couth, educated, elegant, fine, finished, genteel, highbrow, mannerly, polished, polite, tasteful, thoroughbred, urbane, well-bred
- The cultured audience understood all the allusions in the play.
[ترجمه گوگل] مخاطب فرهیخته تمام کنایه های نمایش را درک می کرد
[ترجمه ترگمان] تماشاگران با فرهنگ همه اشارات نمایشنامه را درک کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تماشاگران با فرهنگ همه اشارات نمایشنامه را درک کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: grown or produced in an artificial and controlled manner.
• مشابه: processed
• مشابه: processed
- cultured pearls
- cultured eggs
• (4) تعریف: produced using a bacterial culture.
• مشابه: cultivated
• مشابه: cultivated
- cultured cheese