اسم ( noun )
• (1) تعریف: the sum of the language, customs, beliefs, and art considered characteristic of a particular group of people.
• مترادف: civilization
• مشابه: customs, folkways, habits, lifestyle, mores
• مترادف: civilization
• مشابه: customs, folkways, habits, lifestyle, mores
- The Catholic church has played a large role in the development of French culture.
[ترجمه گوگل] کلیسای کاتولیک نقش زیادی در توسعه فرهنگ فرانسه ایفا کرده است
[ترجمه ترگمان] کلیسای کاتولیک نقشی بزرگ در توسعه فرهنگ فرانسه ایفا کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کلیسای کاتولیک نقشی بزرگ در توسعه فرهنگ فرانسه ایفا کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The drive-in movie was a part of American culture that seems lost now.
[ترجمه گوگل] فیلم درایو بخشی از فرهنگ آمریکایی بود که اکنون گم شده به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان] فیلم رانندگی بخشی از فرهنگ آمریکایی است که به نظر می رسد از دست رفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فیلم رانندگی بخشی از فرهنگ آمریکایی است که به نظر می رسد از دست رفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the artistic and intellectual endeavors of a society or social class, as in the areas of music, art, fashion, and literature, or the works that are produced from these endeavors, esp. those considered of good taste and high value.
- She feared that her children, growing up on this isolated farm, would never be exposed to culture.
[ترجمه گوگل] او می ترسید که فرزندانش که در این مزرعه منزوی بزرگ می شوند، هرگز در معرض فرهنگ قرار نگیرند
[ترجمه ترگمان] او می ترسید که فرزندانش، که در این مزرعه دورافتاده رشد کرده بودند، هرگز در معرض فرهنگ قرار نگیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او می ترسید که فرزندانش، که در این مزرعه دورافتاده رشد کرده بودند، هرگز در معرض فرهنگ قرار نگیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a developed state of refinement through experience or training in the arts and worldly affairs.
• مترادف: civilization, cultivation, gentility, refinement
• متضاد: simplicity, vulgarity
• مشابه: courtliness, polish, sophistication, taste
• مترادف: civilization, cultivation, gentility, refinement
• متضاد: simplicity, vulgarity
• مشابه: courtliness, polish, sophistication, taste
- She returned from her travels abroad as a woman of culture.
[ترجمه گوگل] او به عنوان یک زن فرهنگی از سفرهای خارج از کشور بازگشت
[ترجمه ترگمان] او از سفر خود به خارج به عنوان یک زن فرهنگ بازگشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او از سفر خود به خارج به عنوان یک زن فرهنگ بازگشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: improvement of the mind or body through special training.
• مترادف: improvement, refinement
• مشابه: civilization, cultivation, development, discipline, education, enlightenment, training
• مترادف: improvement, refinement
• مشابه: civilization, cultivation, development, discipline, education, enlightenment, training
- An international festival for physical culture will be taking place in Moscow this spring.
[ترجمه گوگل] جشنواره بین المللی فرهنگ بدنی در بهار امسال در مسکو برگزار می شود
[ترجمه ترگمان] یک جشنواره بین المللی برای فرهنگ فیزیکی در بهار امسال در مسکو برگزار خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک جشنواره بین المللی برای فرهنگ فیزیکی در بهار امسال در مسکو برگزار خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: the raising of plants or animals.
• مترادف: farming, growing
• مشابه: agriculture, aquaculture, aquiculture, husbandry, hydroponics, silviculture, tillage, tilth
• مترادف: farming, growing
• مشابه: agriculture, aquaculture, aquiculture, husbandry, hydroponics, silviculture, tillage, tilth
- Silkworm culture began in China thousands of years ago.
[ترجمه گوگل] فرهنگ کرم ابریشم هزاران سال پیش در چین آغاز شد
[ترجمه ترگمان] فرهنگ Silkworm هزاران سال پیش در چین آغاز شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فرهنگ Silkworm هزاران سال پیش در چین آغاز شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: a colony of bacteria or other microscopic living matter, often produced for medical purposes or scientific experimentation.
• مشابه: colony, sample, smear, specimen
• مشابه: colony, sample, smear, specimen
- The scientists will examine the culture for traces of the virus.
[ترجمه گوگل] دانشمندان فرهنگ را برای ردپای ویروس بررسی خواهند کرد
[ترجمه ترگمان] دانشمندان فرهنگ رد این ویروس را بررسی خواهند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دانشمندان فرهنگ رد این ویروس را بررسی خواهند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cultures, culturing, cultured
حالات: cultures, culturing, cultured
• (1) تعریف: to cultivate.
• مترادف: cultivate
• مشابه: civilize, develop, farm, improve, raise, refine, till
• مترادف: cultivate
• مشابه: civilize, develop, farm, improve, raise, refine, till
- Pearls grow naturally inside mollusks, but they can be cultured by humans as well.
[ترجمه گوگل] مرواریدها به طور طبیعی در داخل نرم تنان رشد می کنند، اما می توانند توسط انسان نیز کشت شوند
[ترجمه ترگمان] Pearls به طور طبیعی در نرم تنان رشد می کنند اما می توانند توسط انسان ها کشت شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] Pearls به طور طبیعی در نرم تنان رشد می کنند اما می توانند توسط انسان ها کشت شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to grow or produce (microscopic organisms) in a special medium.
• مترادف: cultivate
• مترادف: cultivate
- Scientists have been attempting to culture this special type of cell for some time.
[ترجمه گوگل] مدتی است که دانشمندان در تلاش برای کشت این نوع خاص از سلول ها بوده اند
[ترجمه ترگمان] دانشمندان برای مدتی در حال تلاش برای کشت این نوع خاص از سلول بوده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دانشمندان برای مدتی در حال تلاش برای کشت این نوع خاص از سلول بوده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید