cuff

/ˈkəf//kʌf/

معنی: ضربت، سیلی، دست بند، مشت، دکمه سر دست، سراستین، سردست پیراهن مردانه، سیلی نرم، دستبند اهنین زدن به
معانی دیگر: دستبند زدن به، (پیراهن آستین بلند) مچ، سر دست پیراهن مردانه (که با دکمه ی سر دست بسته می شود)، (شلوار) پاکتی، دوبل، (دستکش) مچ، دستبند (مثلا برای بازداشت شدگان)، هر چیز سر دست مانند (مثلا بخش دولا شده ی کفش یا کیسه ی چرمی)، دکمه ی سردستی زدن به، سر دست دار کردن (پیراهن)، پاکتی دار کردن (شلوار)، توگوشی، ضربه با دست باز، چک، با دست باز زدن، سیلی زدن، چک زدن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: off the cuff
(1) تعریف: a folded over and usu. sewn piece of material at the end of a shirt sleeve or pants leg, serving as trimming.

- His shirt cuffs needed scrubbing.
[ترجمه زهرا] سر آستین هایش احتیاج به تمیزکردن داشت.
|
[ترجمه گوگل] دستبندهای پیراهنش نیاز به شستشو داشت
[ترجمه ترگمان] سر آستین های پیراهنش به نظافت نیاز داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He thought the pants with cuffs looked too conservative.
[ترجمه مرجان] او فکر میکرد که تا زدن پاچه شلوار ( پاکتی کردن شلوار ) بنظر خیلی از مد افتاده میاد.
|
[ترجمه گوگل] او فکر می کرد شلوار با سرآستین بیش از حد محافظه کارانه به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان] او فکر می کرد که شلوارش خیلی محافظه کار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a handcuff.
مشابه: manacle

- The prisoner asked when he could get the cuffs off.
[ترجمه مرجان] زندانی پرسید که کی میتواند دستبندش را باز کند.
|
[ترجمه گوگل] زندانی پرسید که چه زمانی می تواند دستبند را بردارید؟
[ترجمه ترگمان] زندانی از او خواست که دست ازسر او بردارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cuffs, cuffing, cuffed
(1) تعریف: to sew cuffs on; make cuffs for.

- I'll be finished after I cuff the trousers.
[ترجمه گوگل] بعد از بستن شلوار کارم تمام می شود
[ترجمه ترگمان] بعد از این که شلوار را اتو می کنم، کارم تمام می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to put handcuffs on.

- The officer cuffed him and told him to get in the car.
[ترجمه گوگل] افسر به او دستبند زد و گفت سوار ماشین شود
[ترجمه ترگمان] افسر به او دست بند زد و به او گفت سوار ماشین شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cuffs, cuffing, cuffed
• : تعریف: to hit or slap, esp. with an open hand.
مشابه: box
اسم ( noun )
• : تعریف: a hit or slap, esp. with an open hand.
مشابه: box, clap, lick

جمله های نمونه

1. off the cuff
(خودمانی) بدون آمادگی قبلی،بلامقدمه،بدون پیش اندیشی

2. on the cuff
(امریکا - خودمانی) نسیه،قرضی

3. he gave the boy a good cuff
سیلی محکمی به پسر زد.

4. i can't answer your questions off the cuff
همینطوری نمی توانم پرسش های شما را پاسخ بدهم.

5. She hoped they wouldn't cuff her hands behind her back.
[ترجمه گوگل]او امیدوار بود که دستانش را از پشت سرش نبندند
[ترجمه ترگمان]امیدوار بود دستش را پشت سرش بگذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I'm just speaking off the cuff here-I haven't seen the results yet.
[ترجمه Lena] من دارم بدون امادگی اینجا صحبت میکنم ، هنوز نتایج را ندیده ام
|
[ترجمه گوگل]من فقط در اینجا از کاف صحبت می کنم - من هنوز نتایج را ندیده ام
[ترجمه ترگمان]من فقط دارم از آستین بالا حرف می زنم - هنوز نتایج را ندیده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She gave him a playful cuff on the shoulder.
[ترجمه گوگل]او یک کاف بازیگوش روی شانه او داد
[ترجمه ترگمان]نگاه شیطنت آمیزی به او انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Knee-high stockings come with contrasting turn-back cuff.
[ترجمه گوگل]جوراب‌های بلند تا زانو با کاف متضاد به عقب عرضه می‌شوند
[ترجمه ترگمان]جوراب های ساق بلند تا زانو با دست بند ضد متضاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The knitted cuff around the neck feels snug and the hood is well cut, lined and detachable.
[ترجمه گوگل]سرآستین بافتنی دور گردن احساس راحتی می‌کند و کاپوت به خوبی برش خورده، آستر شده و قابل جدا شدن است
[ترجمه ترگمان]دستگاه بافندگی به دور گردن نرم و نرم است و کاپوت آن به خوبی بریده شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The mike clipped to the inside of his cuff.
[ترجمه گوگل]مایک به داخل سرآستینش چسبید
[ترجمه ترگمان]مایک با دست بند به داخل دگمه هاش ضربه زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. A spokesman for Cuff Roberts said the scheme offered nationwide expertise from Liverpool and stiff competition to Manchester firms.
[ترجمه گوگل]سخنگوی کاف رابرتز گفت که این طرح تخصص ملی لیورپول و رقابت سختی را برای شرکت های منچستر ارائه می دهد
[ترجمه ترگمان]یکی از سخنگویان Cuff رابرتز گفت که این طرح تخصص ملی را از لیورپول و رقابت سخت به شرکت های منچستر ارائه کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Bands of stripes can be used above cuff welts or at the neck edge of a garment.
[ترجمه گوگل]نوارهای راه راه را می توان در بالای سر کاف یا در لبه گردن لباس استفاده کرد
[ترجمه ترگمان]گروه ها از خطوط راه راه را می توان در بالای سر آستین و یا لبه گردن یک لباس مورد استفاده قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A tasteful inch of white cuff protruded from beneath his black suit coat.
[ترجمه گوگل]یک اینچ خوش سلیقه از سرآستین سفید از زیر کت کت و شلوار مشکی او بیرون زده بود
[ترجمه ترگمان]یک آستین پیراهن سفیدی از زیر کت و شلوار سیاهش بیرون زده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I hadn't prepared a speech so I just said a few words off the cuff.
[ترجمه گوگل]من یک سخنرانی آماده نکرده بودم، بنابراین فقط چند کلمه از سرآستین گفتم
[ترجمه ترگمان]من یک سخنرانی آماده نکرده بودم، بنابراین فقط چند کلمه از آستین بیرون زدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Give me 100 dollars down and we'll put the rest on the cuff.
[ترجمه گوگل]100 دلار به من بده و بقیه را روی کاف می گذاریم
[ترجمه ترگمان]صد دلار به من بده و بقیه را در آستین می گذاریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. This is not the kind of question that one can answer off the cuff.
[ترجمه گوگل]این از آن نوع سوالی نیست که بتوان به آن پاسخ داد
[ترجمه ترگمان]این از اون نوع سوالی نیست که یکی میتونه از دست بند جواب بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ضربت (اسم)
smash, chop, skelp, impact, strike, stroke, hit, bat, smack, bop, beat, slap, whack, butt, blow, impulse, bump, knock, fib, biff, thump, bob, cuff, buffet, buff, dint, hack, pound, impulsion, lead-off, thwack, percussion, plunk, swat, whang

سیلی (اسم)
skelp, slog, box on the ear, slap in the face, cuff, buffet, spat on the face

دست بند (اسم)
shackle, bracelet, wristlet, wristband, cuff, manacle

مشت (اسم)
clump, knock, jab, fist, cuff, buffet, handful, punch

دکمه سر دست (اسم)
cuff, stud

سراستین (اسم)
wristband, cuff

سردست پیراهن مردانه (اسم)
cuff

سیلی نرم (اسم)
cuff

دستبند اهنین زدن به (فعل)
cuff

تخصصی

[نساجی] سر آستین - مچی

انگلیسی به انگلیسی

• fold at the bottom of a shirt sleeve or trouser leg; handcuffs; punch, blow
strike, slap, smack; make a cuff or cuffs (on trousers); put handcuffs on
the cuffs of a piece of clothing are the end parts of the sleeves.
if you are making a statement off the cuff, you have not prepared what you are saying.
if you cuff someone, you hit them lightly with your hand.

پیشنهاد کاربران

پزشکی ( سنجش فشار خون ) :
کاف بازوبندی پارچه ایست که دور بالای بازو ( بالای آرنج ) پیچیده می شود و باد می شود تا جریان خون در شریان را متوقف کند.
cuff
“To be cuffed”
بودن تو یه رابطه عاطفی و عاشقانه با یک نفر به طور رسمی و عمومی و داشتن تعهد به اون طرف
"
He didn’t expect to be cuffed so soon after moving to a new city, but he met someone special. "
This term refers to being arrested or taken into custody by law enforcement. It is often used to describe the act of putting handcuffs on a person.
دستگیری یا بازداشت کردن کسی توسط مجریان قانون.
...
[مشاهده متن کامل]

اغلب برای توصیف عمل بستن دستبند به شخص استفاده می شود.
مثال؛
“The suspect was cuffed and taken into custody. ”
In a discussion about criminal justice, someone might say, “Once the evidence is gathered, the police can cuff the suspect. ”
A news headline might read, “Famous celebrity cuffed in drug bust. ”

سر آستین
cuff ( n. )
"bottom of a sleeve, " mid - 14c. , cuffe "hand covering, mitten, glove, " perhaps from Medieval Latin cuffia, cuphia "head covering, " which is of uncertain origin, perhaps ultimately from Greek.
mitten دستکش، دستکش یکسره ( بدون انگشت های جدا شده غیر شصت )
cuff 3 ( n ) =the bottom of the leg of a pair of pants that has been folded over on the outside
cuff
cuff 2 ( n ) handcuffs ( informal cuffs ) =a pair of metal rings joined by a chain, used for holding the wrists of a prisoner together
cuff
cuff 1 ( n ) ( kʌf ) =the end of a coat or shirt sleeve at the wrist
cuff
سر آسیتن
cuff
کاف، بازوبند، بازوبند پارچه ای
کاف ( بازوبند ) در علم پزشکی و پزشکی ورزشی برای سنجش فشار خون به کار می رود.
دستبند
قسمت مچ پیراهن
قسمت دمپای شلوار
دکمه سردست
کلاهک
سراستین
بازوبند پارچه ای ( حاوی تیوب هوا ) برای سنجش فشار خون
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس