cubbyhole

/ˈkʌbɪhoʊl//ˈkʌbɪhəʊl/

معنی: لانه کبوتر، محوطه کوچک ومحصور
معانی دیگر: اتاقک، جای تنگ و کوچک، بیغوله، گوشه دنج,نهانگاه

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a small compartment, open at one end, such as one of several in a desk for holding paper, pencils, or the like.
مشابه: pigeonhole

(2) تعریف: any small enclosed area, such as a room, that confines comfortably.
مشابه: alcove

جمله های نمونه

1. The letters had been stuffed in a cubbyhole in the desk.
[ترجمه گوگل]نامه ها را در یک سوراخ کوچک در میز قرار داده بودند
[ترجمه ترگمان]نامه ها در گوشه دنج قایم شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Even Bert was not in his cubbyhole, but Flossie was and gave a languid thump of her tail.
[ترجمه گوگل]حتی برت هم در سوراخ کوچکش نبود، اما فلوسی بود و دمش را لرزاند
[ترجمه ترگمان]حتی برت هم در گوشه دنج خود نبود، اما Flossie بود و دمش را به صدا درمی آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. There was a nurse's cubbyhole with a little desk behind a glass door.
[ترجمه گوگل]پشت یک در شیشه ای سوراخ پرستاری بود با یک میز کوچک
[ترجمه ترگمان]در اتاقک اتاقک یک پرستار بود که در پشت یک در شیشه ای قرار داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Put your jacket in the cubbyhole and let's get to work.
[ترجمه گوگل]ژاکت خود را در سوراخ کوچک قرار دهید و بیایید دست به کار شویم
[ترجمه ترگمان]کتت رو بذار تو اتاقک و بیا بریم سر کار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. There is a further practical cubbyhole - this time illuminated - in the middle of the stack above the HVAC controls.
[ترجمه گوگل]یک حفره کاربردی دیگر - این بار با نور - در وسط پشته بالای کنترل‌های HVAC وجود دارد
[ترجمه ترگمان]یک cubbyhole عملی دیگر وجود دارد - این بار روشن می شود - در وسط دسته از کنترل های سیستم تهویه مطبوع
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Each cubbyhole is one of many, many such holes all lined up.
[ترجمه گوگل]هر سوراخ کوچک یکی از بسیاری از سوراخ‌های این چنینی است که همگی در ردیف قرار گرفته‌اند
[ترجمه ترگمان]هر cubbyhole یکی از این holes است، بسیاری از این حفره ها در همه جای خود صف کشیده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Cubby : A small room; a cubbyhole; a small secluded room; a small compartment.
[ترجمه گوگل]Cubby : یک اتاق کوچک یک سوراخ کوچک؛ یک اتاق کوچک خلوت؛ یک محفظه کوچک
[ترجمه ترگمان]یک اتاق کوچک؛ گوشه دنج، یک اتاق کوچک، یک کوپه کوچک
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. In his War Plans cubbyhole that afternoon, he had received an unexpected word from on high.
[ترجمه گوگل]در آن بعدازظهر در حفره‌ی برنامه‌های جنگی، او یک کلمه غیرمنتظره از بالا دریافت کرده بود
[ترجمه ترگمان]در برنامه های جنگی او در آن روز بعد از ظهر، او یک کلمه غیر منتظره از بالا دریافت کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. My bedroom is really just a cubbyhole .
[ترجمه گوگل]اتاق خواب من واقعاً فقط یک سوراخ کوچک است
[ترجمه ترگمان]اتاق خواب من فقط یه گوشه دنج است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. This is my office, my little cubbyhole.
[ترجمه گوگل]این دفتر من است، چاله کوچک من
[ترجمه ترگمان]این دفتر من است، اتاقک کوچک من
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He thought about the way that Overdene looked at him from his glass cubbyhole whenever Henry was twenty minutes late from lunch.
[ترجمه گوگل]او به این فکر می‌کرد که هر وقت هنری بیست دقیقه از ناهار دیر می‌آمد، اوردن از سوراخ شیشه‌اش به او نگاه می‌کرد
[ترجمه ترگمان]به این فکر افتاد که وقتی هنری بیست دقیقه دیرتر از ناهار به او نگاه می کند به او نگاه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The newsroom was minuscule, not much more than a cubbyhole, next door to Monty's cluttered little office.
[ترجمه گوگل]اتاق خبر بسیار کوچک بود، چیزی بیشتر از یک سوراخ کوچک، در مجاورت دفتر کوچک درهم و برهم مونتی
[ترجمه ترگمان]اتاق خبر کوچک بود، نه خیلی بیشتر از یک cubbyhole، در بعدی به دفتر کوچک cluttered نتی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I get the attention of a miserable looking father in a soiled habit sitting alone in his cubbyhole.
[ترجمه گوگل]توجه پدر بدبختی را به خود جلب می کنم که در عادتی کثیف تنها در چاله اش نشسته است
[ترجمه ترگمان]توجه پدر بدبخت را به عادت کثیفی که تنها در گوشه دنج خود نشسته بود جلب می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. A small compartment or recess, as in a desk, for holding papers a cubbyhole.
[ترجمه گوگل]یک محفظه کوچک یا فرورفتگی، مانند یک میز، برای نگه داشتن کاغذها در یک سوراخ کوچک
[ترجمه ترگمان]در گوشه و کنار میز، در یک گوشه و کنار میز، یک گوشه دنج گیر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

لانه کبوتر (اسم)
cubbyhole, pigeonhole

محوطه کوچک و محصور (اسم)
cubbyhole

انگلیسی به انگلیسی

• small snug place; hiding-place; small storage area
a cubby-hole is a very small room or space for storing things.

پیشنهاد کاربران

بپرس