crying

/ˈkraɪɪŋ//ˈkraɪɪŋ/

معنی: خروش، خروشان، گریان، مبرم، جار زننده، اشکار
معانی دیگر: شدید، فاحش، آشکار، گریه کننده، اشک ریزان

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: cryingly (adv.)
(1) تعریف: that cries; weeping.

(2) تعریف: demanding immediate attention or correction.

- a crying necessity
[ترجمه گوگل] یک نیاز گریه کننده
[ترجمه ترگمان] لازم است گریه و زاری کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a crying shame
[ترجمه گوگل] یک شرم گریه
[ترجمه ترگمان] از خجالت سرخ شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a crying jag
(مدت) گریه ی بی اختیار

2. a crying need
نیاز مبرم

3. problems crying for solutions
مسایلی که حل آنها بسیار ضروری است

4. the crying of a bereaved mother
گریه ی مادر داغدیده

5. for crying out loud
(خودمانی ـ حرف ندا حاکی از تعجب یا آزردگی) ای وای !

6. a voice crying in the wilderness . . .
صدایی که در بیابان اعلام می کرد. . .

7. he was crying outright
او داشت آشکارا گریه می کرد.

8. fruit venders were crying their wares
میوه فروشان کالای خود را جار می زدند.

9. i feel like crying
گریه ام می آید.

10. i gave the crying mother a pat on the head
دستی به سر مادر گریان کشیدم.

11. she is still crying
هنوز دارد گریه می کند.

12. there is a crying need for new and determined leadership
نیاز مبرمی به رهبری جدید و راسخ وجود دارد.

13. to pacify a crying child
کودک گریان را آرام کردن

14. workers who are crying out for employment
کارگرانی که مصرا خواهان کار هستند

15. her story started me crying
داستان او مرا به گریه انداخت.

16. she started her habitual crying
او گریه ی خود را برحسب عادت سرداد.

17. the mother caressed the crying girl's hair
مادر گیسوی دختر گریان را نوازش داد.

18. the child was kicking and crying
کودک لگد می پراند و گریه می کرد.

19. the appearance of the lion set the monkeys crying
اشکار شدن شیر،میمون ها را به سر و صدا درآورد.

20. the mother stood outside the operating room, wringing her hands and crying
مادر بیرون اتاق ایستاده بود و دست های خود را به هم می فشرد و گریه می کرد.

21. they carted her off to an orphanage even though she was crying
با آنکه تضرع می کرد او را به یتیم خانه فرستادند.

22. He was crying out in pain on the ground when the ambulance arrived.
[ترجمه گوگل]او از شدت درد روی زمین گریه می کرد که آمبولانس رسید
[ترجمه ترگمان]وقتی آمبولانس رسید، داشت گریه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. I could hear someone crying in the next room.
[ترجمه گوگل]صدای گریه کسی را در اتاق کناری می شنیدم
[ترجمه ترگمان]می توانستم صدای گریه کسی را در اتاق مجاور بشنوم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. The baby was crying for its mother.
[ترجمه گوگل]بچه برای مادرش گریه می کرد
[ترجمه ترگمان]بچه برای مادرش گریه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. There is a crying need for more magistrates from the ethnic minority communities.
[ترجمه گوگل]نیاز شدیدی به قضات بیشتر از جوامع اقلیت قومی وجود دارد
[ترجمه ترگمان]نیاز مبرم به magistrates بیشتر از جوامع اقلیت قومی وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. Laughing when you should be crying sends out the wrong signals to people.
[ترجمه گوگل]خندیدن در زمانی که باید گریه کنید سیگنال های اشتباهی را به مردم ارسال می کند
[ترجمه ترگمان]وقتی که شما گریه می کنید علامت اشتباه را به مردم می فرستد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. Try to pacify the child, he's been crying for hours.
[ترجمه گوگل]سعی کنید کودک را آرام کنید، او ساعت ها گریه می کند
[ترجمه ترگمان]سعی کن بچه را آرام کنی، او ساعت ها گریه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خروش (اسم)
slogan, clamor, cry, banner cry, roar, roaring, crying, battle cry

خروشان (صفت)
roaring, crying, clamorous, shouting

گریان (صفت)
crying, tearful, weepy, moist

مبرم (صفت)
sore, exigent, emergent, demanding, imperious, exacting, crying, pressing, urgent, importunate

جار زننده (صفت)
crying

اشکار (صفت)
out, clear, explicit, plain, apparent, open, bare, signal, open-and-shut, manifest, obvious, flagrant, evident, patent, crying, public, conspicuous, overt, palpable, self-explaining, self-explanatory, semblable, transpicuous

انگلیسی به انگلیسی

• demanding attention, urgent; conspicuous; reprehensible
weeping, shedding tears
crying is the sound that a baby makes when he or she is unhappy, hungry, or tired.
if there is a crying need for something to be done, there is a very great need for it, especially for it to be done urgently.
if you say that something is a crying shame, you are emphasizing what a great pity or shame it is, often when you are annoyed about it.
see also cry.

پیشنهاد کاربران

گریه کردن،
گریه کنان،
گریه و زاری کنان
گریه و زاری

درحال گریه
گریه کنان

بپرس