• : تعریف: someone given to excessive crying or complaining, esp. with slight cause.
جمله های نمونه
1. Don't be such a cry-baby - it's only a scratch.
[ترجمه غزل قلیزاده] اینقدر نازک نارنجی نباش؛این فقط یک خراش است.
|
[ترجمه گوگل]اینقدر گریه کن نباش - این فقط یک خراش است [ترجمه ترگمان]این قدر گریه نکن - فقط یک خراش است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. A rusted Radio Flyer wagon carried an unclothed crybaby doll with no legs.
[ترجمه گوگل]یک واگن زنگ زده رادیو فلایر یک عروسک گریه بی لباس و بدون پا حمل می کرد [ترجمه ترگمان]یک واگن مسافربری زنگ زده با لخت لخت، عروسک crybaby را با پا برهنه حمل می کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه گوگل]اینقدر گریه کن نباش [ترجمه ترگمان]این قدر گریه نکن [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. Lincoln the crybaby: How did his mental health affect his presidency?
[ترجمه گوگل]لینکلن گریه: سلامت روانی او چه تاثیری بر ریاست جمهوری اش داشت؟ [ترجمه ترگمان]لینکلن the: سلامت روانی او چگونه بر دوره ریاست جمهوری او تاثیر گذاشت؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. My sister Joan's boyfriend is a real crybaby.
[ترجمه کیمیا] دوست پسر خواهرم یک بچه ننه ی واقعی است.
|
[ترجمه گوگل]دوست پسر خواهرم جوآن یک خرچنگ واقعی است [ترجمه ترگمان]دوست پسر خواهرم جون خیلی زود گریه می کنه [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. He's a great tennis player, but he turns into a crybaby when he loses.
[ترجمه غزل قلیزاده] او یک بازیکن تنیس عالی است؛اما وقتی که میبازد تبدیل به یک بچه ننه می شود.
|
[ترجمه گوگل]او یک تنیس باز فوق العاده است، اما وقتی می بازد تبدیل به گریه می شود [ترجمه ترگمان]بازیکن تنیس بزرگی است، اما وقتی از دست می دهد شروع می کند به گریه کردن [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. Another famous star who reportedly performed for the Gaddafis is notorious pussy 50 Cent, the crybaby pant-shitting wuss whom I could definitely have in a fight.
[ترجمه گوگل]یکی دیگر از ستارههای مشهوری که بنا به گزارشها برای قذافیها اجرا میکرد، پوسی 50 سنت بدنام است [ترجمه ترگمان]یک ستاره معروف دیگر که بنا بر گزارش ها برای the بازی کرده است، ۵۰ Cent)، the crybaby - shitting wuss است که من قطعا در یک مبارزه خواهم داشت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. But perhaps I'm leading you to believe that he's a crybaby. This is definitely untrue.
[ترجمه گوگل]اما شاید دارم شما را به این باور میرسانم که او یک خرچنگ است این قطعا نادرست است [ترجمه ترگمان]اما شاید من دارم تو رو راهنمایی می کنم که باور کنی که اون بچه crybaby این قطعا واقعیت نداره [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
نی نی کوچولو (اسم)
crybaby
زود گریه کن (اسم)
crybaby
انگلیسی به انگلیسی
• one who tends to cry or complain, whiner if you say that someone, especially a young child, is a crybaby, you mean that they cry a lot for no good reason; an informal word. one who tends to cry or complain, whiner
پیشنهاد کاربران
حساس و زود رنج
نق نقو
کسی که خیلی خیلی زود گریه اش درمیاد Over - sensitive Touchy Weepy