فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: cries, crying, cried
حالات: cries, crying, cried
• (1) تعریف: to weep or shed tears as the result of pain or emotion.
• مترادف: weep
• متضاد: laugh
• مشابه: bawl, blubber, mewl, pule, snivel, sob, wail, whimper
• مترادف: weep
• متضاد: laugh
• مشابه: bawl, blubber, mewl, pule, snivel, sob, wail, whimper
- I cried when I heard the news of his death.
[ترجمه موسی] خبر مرگش را شنیدم وگریه ام گرفت|
[ترجمه گوگل] وقتی خبر مرگش را شنیدم گریه کردم[ترجمه ترگمان] وقتی خبر مرگ او را شنیدم گریه کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It's normal for babies to cry quite a lot.
[ترجمه اوا] نوزادان سالم و عادی گریه میکنند|
[ترجمه به تو چه] جمله مسخره ای هست|
[ترجمه گوگل] این طبیعی است که نوزادان بسیار گریه کنند[ترجمه ترگمان] برای بچه ها عادی است که خیلی گریه کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to utter a loud noise such as a shout or yell (sometimes fol. by "out").
• مترادف: call, holler, shout, yell
• متضاد: whisper
• مشابه: bawl, bellow, clamor, howl, scream, screech, shriek, squall, squeal, wail, yelp
• مترادف: call, holler, shout, yell
• متضاد: whisper
• مشابه: bawl, bellow, clamor, howl, scream, screech, shriek, squall, squeal, wail, yelp
- The elderly man fell and cried out for help.
[ترجمه گوگل] مرد سالخورده افتاد و فریاد کمک کرد
[ترجمه ترگمان] پیرمرد افتاد و تقاضای کمک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پیرمرد افتاد و تقاضای کمک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to make a sound or call characteristic of an animal.
• مترادف: howl
• مشابه: bleat, bray, call, caterwaul, screech, shriek, squawk, squeal, whoop
• مترادف: howl
• مشابه: bleat, bray, call, caterwaul, screech, shriek, squawk, squeal, whoop
- The hawk cried as it dove from the sky.
[ترجمه گوگل] شاهین در حالی که از آسمان فرو میرفت، گریه کرد
[ترجمه ترگمان] شاهین وقتی که از آسمان پرواز می کرد فریاد زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شاهین وقتی که از آسمان پرواز می کرد فریاد زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: cry over spilt milk, cry over spilled milk
عبارات: cry over spilt milk, cry over spilled milk
• (1) تعریف: to shout (something) loudly.
• مترادف: call, holler, shout, yell
• متضاد: whisper
• مشابه: bawl, roar, scream, screech, shriek, squeal
• مترادف: call, holler, shout, yell
• متضاد: whisper
• مشابه: bawl, roar, scream, screech, shriek, squeal
- She tramped through the woods, crying the child's name.
[ترجمه گوگل] او در جنگل قدم زد و نام کودک را فریاد زد
[ترجمه ترگمان] او در میان درختان به راه افتاد و نام بچه را فریاد زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او در میان درختان به راه افتاد و نام بچه را فریاد زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to change one's state or condition as a result of weeping.
• مترادف: sob, weep
• مشابه: bawl
• مترادف: sob, weep
• مشابه: bawl
- The child cried himself to sleep.
[ترجمه گوگل] بچه خودش گریه کرد تا بخوابد
[ترجمه ترگمان] کودک خود را به خواب فرو برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کودک خود را به خواب فرو برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: (archaic) to implore or beg for; entreat.
• مترادف: beg, entreat, implore
• مشابه: ask, beseech
• مترادف: beg, entreat, implore
• مشابه: ask, beseech
- The captive cried mercy.
اسم ( noun )
حالات: cries
عبارات: a far cry
حالات: cries
عبارات: a far cry
• (1) تعریف: a loud shout or yell.
• مترادف: call, holler, shout, yell
• متضاد: whisper
• مشابه: bawl, hail, howl, scream, screech, shriek, squeal, wail, yelp
• مترادف: call, holler, shout, yell
• متضاد: whisper
• مشابه: bawl, hail, howl, scream, screech, shriek, squeal, wail, yelp
- She let out a cry when she stubbed her toe.
[ترجمه گوگل] وقتی انگشت پایش را کوبید، گریه کرد
[ترجمه ترگمان] وقتی شست پایش را خاموش کرد، گریه را سر داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی شست پایش را خاموش کرد، گریه را سر داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a short period of weeping.
• مشابه: weep
• مشابه: weep
- I felt better after I'd had a cry.
[ترجمه گوگل] بعد از اینکه گریه کردم حالم بهتر شد
[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه گریه کردم احساس بهتری پیدا کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه گریه کردم احساس بهتری پیدا کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: an appeal.
• مترادف: appeal, entreaty, plea
• مشابه: call, supplication
• مترادف: appeal, entreaty, plea
• مشابه: call, supplication
- From under the rubble came a cry for help.
[ترجمه گوگل] از زیر آوار فریاد کمک می آمد
[ترجمه ترگمان] از زیر آوار فریادی برای کمک آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از زیر آوار فریادی برای کمک آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a widespread public complaint; clamor.
• مترادف: call, clamor, outcry
• مشابه: demand
• مترادف: call, clamor, outcry
• مشابه: demand
- There was a great cry for the mayor's resignation.
[ترجمه گوگل] فریاد بزرگی برای استعفای شهردار بلند شد
[ترجمه ترگمان] صدای استعفا شهردار به گوش رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صدای استعفا شهردار به گوش رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: the call of any of various animals.
• مترادف: call
• مشابه: bleat, bray, caterwaul, howl, shriek, squawk, squeal, whinny, whoop
• مترادف: call
• مشابه: bleat, bray, caterwaul, howl, shriek, squawk, squeal, whinny, whoop
- In the distance, we heard the cry of a wolf.
[ترجمه گوگل] از دور صدای گریه گرگ را شنیدیم
[ترجمه ترگمان] از دور صدای فریاد یک گرگ را شنیدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از دور صدای فریاد یک گرگ را شنیدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید