crummy

/ˈkrəmi//ˈkrʌmi/

معنی: نکبتی، اکبیر
معانی دیگر: بی ارزش، بنجل، وازده، پست، بد، (خودمانی)، کثیف، تهوع آور، زننده، crumby : مانند مغز نان، خمیری، اکبیری

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: crummier, crummiest
مشتقات: crumminess (n.)
(1) تعریف: (informal) dirty, shabby, cheap, or the like.
مشابه: grubby, shabby

- How can you live in this crummy apartment?
[ترجمه گوگل] چگونه می توانید در این آپارتمان نازک زندگی کنید؟
[ترجمه ترگمان] چطور میتونی تو این آپارتمان نکبتی زندگی کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This crummy watch is always running slow!
[ترجمه گوگل] این ساعت مچی همیشه کند کار می کند!
[ترجمه ترگمان] این ساعت نکبتی همیشه آروم حرکت میکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: miserable or wretched.
مشابه: lousy, pathetic

- I felt kind of crummy after dinner so I went to bed.
[ترجمه گوگل] بعد از شام یه جورایی احساس بدی داشتم و به همین دلیل به رختخواب رفتم
[ترجمه ترگمان] بعد از شام احساس پوچی کردم و رفتم بخوابم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. what a crummy movie!
چه فیلم افتضاحی !

2. i am fed up with this crummy apartment
از این آپارتمان گند بیزارم.

3. When I first came here, I had a crummy flat.
[ترجمه گوگل]وقتی برای اولین بار به اینجا آمدم، یک آپارتمان نازک داشتم
[ترجمه ترگمان]وقتی اولین بار اومدم اینجا یه آپارتمان نکبتی داشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Most of his songs are pretty crummy.
[ترجمه گوگل]اکثر آهنگ های او بسیار تلخ هستند
[ترجمه ترگمان]بیشتر ترانه های او crummy است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. We were staying in this really crummy hotel.
[ترجمه گوگل]ما در این هتل واقعا تلخ اقامت داشتیم
[ترجمه ترگمان] ما توی این هتل مزخرف بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I've got a crummy ordinary dogsbody job.
[ترجمه گوگل]من یک کار معمولی با بدن سگ دارم
[ترجمه ترگمان]من یک شغل مسخره معمولی دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Larry came home in a pretty crummy mood today.
[ترجمه گوگل]لری امروز با حال و هوای بسیار بدی به خانه آمد
[ترجمه ترگمان]لری امروز با حوصله و حوصله به خانه آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The weather is still pretty crummy.
[ترجمه گوگل]هوا هنوز خیلی بد است
[ترجمه ترگمان]هوا هنوز قشنگ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Meanwhile, the 30-something gals are keeping their crummy day jobs.
[ترجمه گوگل]در همین حال، دختران 30 ساله به کارهای روزانه خود ادامه می دهند
[ترجمه ترگمان]در این میان، یک دختر ۳۰ دقیقه ای، کاره ای روزمره خود را حفظ می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. That's a crummy attempt at a French accent.
[ترجمه گوگل]این تلاش بدی برای لهجه فرانسوی است
[ترجمه ترگمان]این یک اقدام احمقانه به لهجه فرانسوی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Yeah, what a crummy job!
[ترجمه گوگل]آره، چه کار زشتی!
[ترجمه ترگمان]! آره، عجب شغل نکبتی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Here I am at a crummy hotel with no clean clothes, no money and suffering from shock. What a life!
[ترجمه گوگل]اینجا من در یک هتل شلوغ بدون لباس تمیز، بدون پول و از شوک هستم عجب زندگی ای!
[ترجمه ترگمان]من در یک هتل نکبتی با لباس تمیز و بدون پول و رنج از شوک هستم چه زندگی!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The service at this restaurant is crummy. No wonder there aren't many customers.
[ترجمه گوگل]سرویس دهی در این رستوران بی کیفیت است جای تعجب نیست که مشتریان زیادی وجود ندارد
[ترجمه ترگمان]خدمات در این رستوران crummy است تعجبی ندارد که مشتری های زیادی وجود نداشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The service at that restaurant is crummy.
[ترجمه گوگل]سرویس دهی در آن رستوران بی مزه است
[ترجمه ترگمان]خدمات در آن رستوران crummy است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The house is so old and crummy it's falling apart.
[ترجمه گوگل]خانه به قدری قدیمی و نازک است که از هم می پاشد
[ترجمه ترگمان]خانه خیلی قدیمی و نکبتی است که از هم می پاشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نکبتی (صفت)
crumby, crummy, scabious

اکبیر (صفت)
crumby, crummy, lousy

انگلیسی به انگلیسی

• disgusting; inferior
if you say that something is crummy, you mean that it is of very poor quality; an informal word.

پیشنهاد کاربران

"بی کیفیت" / کیفیت پایین، ضعیف یا پست. توصیف چیزی که استاندارد نیست یا ناخوشایند است
توصیف اشیاء، تجربیات یا احساساتی که ناامید کننده یا پایین تر از حد استاندارد هستند
مترادف؛
Shabby
Poor
مثال؛
...
[مشاهده متن کامل]

“The food at that restaurant was crummy. ”
“I bought this crummy phone and it keeps freezing. ”
“My boss gave me a crummy assignment that no one else wanted to do. ”

سست، ضعیف، تنبل
He is crummy: او سست، ضعیف و تنبل است.
crummy = lousy
1. افتضاح، مزخرف، گند، بی کیفیت. – مترادف: rundown - shabby - cheap - worthless - inferior - substandard
a crummy little room/boat - a crummy job
2. ناخوش، دمغ، مریض احوال. – مترادف: unwell
I've been feeling pretty crummy the last few days
...
[مشاهده متن کامل]

3. ( اصطلاح آمریکایی ) کامیون حمل چوب/الوار.
منبع: فرهنگ معاصر پویا. دیکشنری آزاد فارلِکس ( مترادفها )

علاوه بر معانی پیشنهاد شده، این لغت دو معنی دیگر نیز دارد:
1. unwell or depressed
دمغ؛ ناخوش؛ بی حوصله
Example: 👇
To feel crummy
2. wretchedly inadequate.
بشکل قابل ملاحظه ای ناکافی
Example: 👇
They pay crummy salaries.
* The source of examples: Dictionary. Com
کثیف
صفت:
مزخرف، به دردنخور، ایکبیری
حس بدی داشتن
( To feel crummy ( chiefly american
To feel unhappy/unpleasant/sick
Her grandma shortchanges her
stepson and she feels crummy about it
( because it's a sad situation )

بپرس